امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای به فرمان خدا هفت فلک را بانی

 

ای به فرمان خدا هفت فلک را بانی

هفتمین حجّت و هفتم ولی سبحانی

موسی آل محمّد (ص) که هزاران موسی

کرده اند از حجر طور تو نورافشانی

روی تو مصحف و ابروی خمت بسم الله

خال و خط آیه و حسنت صُور قرآنی

گر نهی روی به صحرای منی نیست عجب

که خلیل آید و فرزند کند قربانی

نُه فلک سفره ی جود و کرم و احسانت

انس و جان، حور و ملک را شرف مهمانی

بر سر کوی تو رضوان زده زانوی ادب

بر در حبس تو فردوس کند دربانی

مرغ توحید به گرد حرمت در پرواز

طوطی وحی، حضور تو به مدحت خوانی

مهر تو فلک نجات است، نجات است، نجات

گر شود عالم ایجاد یم طوفانی

باب حاجات، تو ما را همه عرض حاجت

چه بگوییم که حال همه را خود دانی

چون کف خاک به یک باره فرو خواهد ریخت

گر کند چرخ زفرمان تو نافرمانی

دامن حبس تو بیت الشّرف آزادی

غل زنجیر تو را زمزمه ی پنهانی

کاظم الغیظی و خُلق تو بود خُلق عظیم

دشمن افتاده زاحسان تو در حیرانی

در سیه چال عدو بود تو را آن اعجاز

کهکنی با سر انگشت فلک گردانی

نه تو زندانی هارون ستمگر بودی

روح هارون شده در محبس تو زندانی

کند، حنّانه و زنجیر ستم حلقه ی وصل

حبس شد غار حرا و تو رسول ثانی

از نماز سحر و اشگ شب و گریه ی روز

حبس تاریک تو شد روز و شبش نورانی

شجر نور کجا آب و گل حبس کجا

غل و زنجیر کجا و بدنی روحانی

محبس تنگ تو مطموره ی تاریکی بود

که در آن بود یکی، روز و شب ظلمانی

به خدا سخت بود سخت که گویم هارون

می کُشد حجّت حقّ را به چنین آسانی

به که گویم که شد ای یوسف زهرا از زهر

جگرت پاره تر از برگ گُل بستانی

با که گویم که شده تخته ی در تابوتت

ای نبی قامت و ای آینه ی سبحانی

تازیانه به تنت خصم نمی زد هرگز

بهره ای داشت اگر از شرف انسانی

سزد از داغ تو آن گونه بگریم که شود

چشم از خون جگر همچو یمِ طوفانی

ارث از مادر خود فاطمه بردی که به حبس

بر گل روی تو سیلی زده خصم جانی

جگر «میثم» از آن سوخت که از زهر جفا

دشمنت کشت به بغض علی عمرانی