امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای کربلاییـان به سوی شام، رو کنید

 

 

دروازۀ شام

 

 

ای کربلاییـان به سوی شام، رو کنید

 

از اشک چشم و خون دل خود وضو کنید

 

در کربـلا به جسم شهیدان گریستید

 

در شـام بـا سـر شهدا گفت‌وگو کنید

 

شادی مگر حلال شده بر حرامیان؟

 

روز عـزاست، عیـد گرفتند شامیان!

 

****

 

خـون جگـر چکیـده ز اعضـای نیزه‌ها

 

یـارب! چـرا نمی‌شکنــد پـای نیـزه‌ها

 

گویی به چشم خویش نگه می‌کنم که هست

 

هجـده کتـاب وحـی بـه بـالای نیزه‌ها

 

«شمس‌الضحی» شده قمر نیزه‌دارها

 

خورشیـد گشتـه هم‌سفـر نیزه‌دارها

 

زینب کـه آفتاب بـرد سجده بر درش

 

بر سـر فکنده سایه سر شش برادرش

 

بر نـوک نی سر دو پسر پیش روی او

 

خاکی شده چو مادر سادات، معجرش

 

همراه آن محیط کرامت، سپهر جود

 

هشتاد و چار کوکب درّی ولی کبود

 

****

 

آثار کعب نی همه را روی شانه‌ها

 

بـر جسـم پاکشـان اثـر تازیانه‌ها

 

بـر پـا ز خارهــای ره شـام، آبله

 

بر فرقشان ز سنگ حوادث نشانه‌ها

 

از اشک سرخ، دامن‌شان باغ لاله بود

 

چشم همه به گریۀ طفل سه‌ساله بود

 

****

 

ذکـر خـدای عزوجـل بــر زبان‌شان

 

در گل نشسته ناقه ز اشک روان‌شان

 

بر نـوک نـی سر شهـدا سایبان‌شان

 

شمر و سنان و حرمله‌ها ساربان‌شان

 

خورشید بود و صورت هفده ستاره بود

 

بین ستاره‌هـا سـر یک شیرخواره بود

 

****

 

رأس حسین و زمزمـۀ دلربای وحی

 

آوای ساز بـود جـواب صـدای وحی

 

گویی هنوز می‌شنـوم اینکه شامیان

 

دشنام می‌دهند به ریحانه‌های وحی

 

گویی هنوز هم در و دیوار شهر شام

 

بـر رأس سیدالشهـدا می‌دهد سلام

 

****

 

جان حسین در غـل و زنجیر، بسته بود

 

زخم زبان چو تیر بـه قلبش نشسته بود

 

در حیرتم چگونه بگویم که ضرب سنگ

 

پیشانـی امــام زمــان را شکستـه بود

 

جان‌ها به غربت بدنش می‌گریستند

 

زنجیرها به زخم تنش می‌گریستند

 

****

 

در جای‌جای پیکر پاکش نشانـه بود

 

هم جـای سنگ هم اثـر تازیانـه بود

 

تنها نه اشک بود روان از دو دیده‌اش

 

از ساق پا و گـردن او خون روانه بود

 

با آنکه شد ز خصم ستمگر جسارتش

 

فـوق شهـادت است مقــام اسـارتش

 

****

 

دخت حسین فاطمه، ناموس کردگار

 

بـودی اسیرتــر ز اسیــران زنگبــار

 

دستش به دست عمه و جان بر لب آمده

 

دل بر فراز نیزه و چشمش به نیزه‌دار

 

مانند سیل، اشک روان از دو عین داشت

 

خاموش بـود و زمزمۀ «یاحسین» داشت