امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
اماما من گنه کارم اگر تو بحر غفرانی

 

 

اماما من گنه کارم اگر تو بحر غفرانی

چرا از درد درمانم، تو بر هر درد درمانی

تو هر چه از خطای من بگوئی بدتر از آنم

من آنچه از عطای تو بگویم بهتر از آنی

مرا آن قدر نبود تا به کویت باز باز آیم

تو آفاتر از آنی تا مرا از خویش برهانی

تو که سیراب کردی بین ره حرّ و سپاهش را

چرا امروز در بین دو نهر آب عطشانی

صدای العطش خیزد به گردون از عزیزانت

بده اذنم که تا گویم به این لشکر، تو مهمانی

در این ماه محرّم از چه رو خونت حلال آمد

گرفتم نیستی نجل نبی آخر مسلمانی

همان اوّل که راهت را گرفتم کاش می مردم

سزد امروز اگر جان مرا صد بار بستانی

من آن حُرّم که لرزاندم دل کلثوم و زینب را

تو آن شاهی که دشمن را هم از کویت نمی رانی

کنار خویش گل با آن لطافت خار هم دارد

خدا داند اگر من خارِ راهم تو گلستانی

به روز حشر گیرم از کرم دست تو را (میثم)

که از سوز درون مولای ما را مرثیت خوانی