ای بـه هـر دیده اشکِ دیدۀ تو دل پــر از درد ناشنیــدۀ تــو بــر ســر سرفرازهـا تــا حشر سایــۀ قــامت خمیــدۀ تــو نخلهــای مدینــه را دیــدم داده خرمـا ز اشـک دیـدۀ تو هم فلک، خم به زیر بار غمت هم افـق، پیرهــن دریـدۀ تو تا قیــامت مدینــه را لـرزاند نالــۀ از جگــر کشیــدۀ تـو مانده داغش به سینـۀ شیعـه گـلِ بــا تازیانــه چیــدۀ تو بیتو گشته نفس به قلب علی! مثـل جـانِ بـه لـب رسیـدۀ تو حیـف در چـار سالگی خم شد قــامت دختــرِ رشیـــدۀ تــو جای مسمار ماند همچـو مدال بــر روی قــلب داغدیــدۀ تـو هــر نــفس نالــۀ دلِ «میثم» شعلــهای دارد از قصیــدۀ تـو