ای به مقتل، خدا ثنا خوانت
وی سر نیزه صوت قرآنت
دشمن و دوست هر دو گریانت
جنّ و انس و ملک پریشانت
آفرینش محیط احسانت
پدر و مادرم به قربانت
حسن تو مصحف خدای مبین
حّب تو آب زندگانی دین
جسم تو قطعه قطعه روی زمین
تو حسینی که جبرئیل امین
آمده گاهواره جنبانت
دل تجلّیگه خدایی تو است
جان پیغمبران فدایی تو است
نای توحید نی نوایی تواست
کعبه تا حشر کربلایی تو است
می زند دست خود به دامانت
دوری از تربت تو مشکل من
اشگ دریا غم تو ساحل من
مهر تو باغ و نخل و حاصل من
عطشت کوه آتش دل من
دل من آتش فروزانت
صبر، مرهون صبر زینب تو
ماه، شمعی به محفل شب تو
چرخ، مشتاق ذکر یا رب تو
آب، آب از خجالت لب تو
بحر جاری ز چشم طفلانت
تو که خود مشعل هدا بودی
تو که بر خلق مقتدا بودی
تو که خورشید ابتدا بودی
تو که آیینۀ خدا بودی
از چه کردند سنگبارانت
لاله ها جامه پاره می کردند
باغبان را نظاره می کردند
به گلویت اشاره می کردند
همه با هم شماره می کردند
زخم ها را به جسم عریانت
بر رخ یاس ها نشانه زدند
طایران را در آشیانه زدند
به یتیم تو تازیانه زدند
خواهرت را در آن میانه زدند
شد خزان لاله های بستانت
سنگ غم بی شماره می بارد
چشم گردون ستاره می بارد
شعله از سنگ خاره می بارد
نخل «میثم» شراره می بارد
در غم سرو یاس و ریحانت