امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای دوخته به گلشن حسنت بهار چشم

 

 

ای دوخته به گلشن حسنت بهار چشم

هر کوچه در عبور تو صد لاله زار چشم

بوسیده از تو نفس نفیس رسول، دست

بگشوده بر تو حجّت پروردگار چشم

چشم و چراغ چار امامی و دوختند

بر عارض محمّدیت هر چهار چشم

جز نخل قامت تو تماشا نمی کنم

چون باغ گل برآرم اگر صد هزار چشم

دارند چون ستاره جوانان هاشمی

بر ماه طلعتت زیمین و یسار چشم

ریزد هماره گوهر اشکم به پای تو

دارد از آن به گریۀ خود افتخار چشم

تا اعتبار یافتم از خط نوکریت

پوشیده ام زعالم بی اعتبار چشم

سقّا و صاحب علم و خادم حرم

بالله ندیده مثل تو در روزگار چشم

خوش تر ز دُّر و گوهر و مرجان شمرده اند

آن اشک را که کرده به پایت نثار چشم

تو کیستی که مظهر صبر خدای را

در ماتمت گریسته بی اختیار چشم

غیر از تو کس نبوده که عطشان به موج آب

پوشد زآب با جگر داغدار چشم

تنها نه مشک آب به نومیدی ات گریست

بگریست خصم را زغمت آشکار چشم

گاهی به آب و گاه به اطفال تشنه لب

گه دوختی به خیمۀ آن شیرخوار چشم

گفتی به دل در آتش حسرت بسوز دل

گفتی به چشم، اشک خجالت ببار چشم

عاشق توئی که گرفتی به پیش تیر

با دادن دو دست به تقدیم یار چشم

تیغ آمد از دو سو که سپر کن دو دست را

تیر آمد از کمان که خدا را بیار چشم

برداشت سر عمود که سر کن نثار دوست

گفتی که چیست سر، تن و جانم نثار چشم

چشم حسین چشمۀ خون گشت از غمت

دادی پس از دو دست چو در کارزار چشم

برخیز و خون به سوی حرم بر به جای آب

وز طفل تشنه کام برادر مدار چشم

برخیز و بین که جام به کف دل سوی فرات

اطفال تشنه راست زخون چشمه سار چشم

برخیز و از برادر تنهای خود بپرس

دارد هنوز سوی تو آن شهریار چشم

ای چون ستاره، هاشمیان را به هر طرف

بر ماه عارض تو به شب های تار چشم

تا می چکد ززخم شهیدان عشق، خون

تا می کند زاشک، خزان را بهار چشم

پیوسته در محبت تو بی قرار دل

همواره در مصیبت تو اشکبار چشم

سوزی به جان (میثم) آلوده دل ببخش

کز خون دل کند به عزایت نگار چشم