امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای قامت گردون خم در پیش جلال تو

 

 

ای قامت گردون خم در پیش جلال تو

خورشید فلک ذرّه مه گشته هلال تو

با آن همه زیبایی با آن همه نیکویی

ظلم است نگاه من بر ماه جمال تو

بیچاره و رنجورم از خویش مکن دورم

بگذار کنم سیری در باغ خیال تو

من تشنه ی دیدارم بشمار یکی خارم

شاید که خورم آبی در پای نهال تو

دست از دل و جان شستم چشم از همگان بستم

شاید نگهم افتد بر نقطه ی خال تو

در شام فراقت سوخت چون شمع سراپایم

ترسم نرسد عمرم بر صبح وصال تو

تو نوری و من کورم تو میری و من مورم

فکرم نرسد هرگز بر اوج کمال تو

درمانده ام و پستم دل بر کرمت بستم

باشد که کنم پرواز یک لحظه به بال تو

«میثم» ز نوای زار آزار مده بر یار

چشم تو و آن رخسار ای وای به حال تو