امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای غریب وطن ای خانه نشین شوهر من

 

 

ای غریب وطن ای خانه نشین شوهر من

شده هنگام جدائی بنشین در بر من

بنشین تا که بگرید به تو چشم تر من

بنشین گریه کن ای رهبر بی یاور من

گریه کن عقدۀ تو باز دگر باره شود

ترسم از شدت اندوه، دلت پاره شود

ای دل فاطمه خون بهر گرفتاری تو

ای که در سینه گلوگیر شده زاری تو

یک نفر نیست که خیزد به هواداری تو

چه کنم دست ندارم که کنم یاری تو

یاد آنروز که صدبار زپا افتادم

باز دیدم تو غریبی سر پا استادم

ای که با یاد غمت صبر، گریبان زده چاک

پیش تر آ که کنم اشک زچشمان تو پاک

بیش تر غصۀ تو، فاطمه را کرد هلاک

شب تاریک بده غسلم و بسپار به خاک

رنجه گردد زتو ای جان گرامی دل من

گر به تشییع من آید قدمی قاتل من

کاش می بودم و غمخوار تو می گردیدم

تا دم مرگ طرفدار تو می گردیدم

باز در بین عدو یار تو میگردیدم

لالۀ پرپر گلزار تو می گردیدم

کاش می سوخت دوباره زغمت حاصل من

باز می کشت مرا در ره تو قاتل من

 

زبان حال امام حسن و  امام حسین

سیل اندوه زکهسار الم می آید

در وجود از همه سو، بیم عدم می آمد

بر سر جنّتیان آتش غم می آمد

دیدۀ فاطمه آهسته به هم می آمد

با سکوتش به فلک ولوله انداخته بود

دختر کوچک او رنگ زرخ باخته بود

کودکان کم کم می گشت دگر باورشان

که غریبانه جوان مرگ شود مادرشان

گه به دیوار گهی بر سر زانو سرشان

خون دل بود که می ریخت زچشم ترشان

رنگشان زردتر از دامن مهتاب شده

پیکر مادرشان سوخته و آب شده

دو کبوتر که زگلخانه قرآن بودند

مرج البحرین را لؤلؤ مرجان بودند

بر مزار نبی از دیده دُر افشان بودند

مات و مبهوت و پریشان و دَر افقان بودند

ناله ها بود که از سینه رها می کردند

دست کوچک به سما برده دعا می کردند

کای خدای احد دادگر و داور ما

ای به هر غصّه امید دل غم پرور ما

زود باشد که شود رخت سیه در بر ما

نپسندی که جوان مرگ شود مادر ما

زائل از سینه غم آل پیمبر گردان

ای خدا مادر ما را تو به ما برگردان

ما که با دیدۀ خود مرگ پیمبر دیدیم

ما که در خانه کتک خوردن مادر دیدیم

پشت این سوخته در داغ برادر دیدیم

ما که پامال خزان غنچه پرپر دیدیم

حال یارب نظری بر دل بشکسته نما

این تو، این محتضر بار سفر بسته ما

آن دو پروانۀ خونین جگر سوخته پر

راهی خانه شدند از حرم پیغمبر

هر دو را نقل دهن آمده مادر مادر

داد اسماء، ندا کی دو فروزنده قمر

از چه مبهوت ستادی به امّید جواب

ای دو نومید، امید دلتان رفته به خواب

هر دو گفتند که بر سینه مزن آذرمان

خود شنیدیم چه آورده فلک بر سرمان

همره باد خزان رفته گل پرپرمان

در همین حجره جوانمرگ شده مادرمان

تا گشودند در حجرۀ ام الحسنین

گفت با گرریه حسن آجرک الله حسین