امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای گوهر جان که جان طاهائی

 

ای گوهر جان که جان طاهائی

ای دُّر محمّدی (ص) که دریائی

ممدوحۀ شخص اوّل خلقت

محبوبۀ ذات حی یکتائی

هم آینه کمال والشّمسی

هم والقمر اذا تلاهائی

در بیت محقّر گلین خود

بر کلّ وجود حکم فرمائی

هم سیّدة النساء امروزی

هم شافعة الرّجال فردائی

از حیّز وصف و مدح بیرونی

این بس به جلالتت که زهرائی

از سر تا پا محمّدی (ص) دیگر

وز پا تا سر علّی اعلائی

ترسم که کنم پرستشت زیرا

آئینه حسن حق تعالائی

در عزّ و کمال دخت توحیدی

در قدر و جلال مام بابائی

ما ذره، تو جاودانه خورشیدی

ما قطره، تو بیکرانه دریائی

ما تیرگی و تو مطلع الانوار

ما خار ره و تو باغ گل هائی

هم پروردی دو نازنین مریم

هم مادر یازده مسیحائی

از هر چه نگفتنی است آگاهی

بر هر چه ندیدی است بینائی

خورشید بلند بام توحیدی

بالله قسم تمام توحیدی

بند دوّم

مدح تو زهمچو من کجا آید

این کار آید خداست از خدا آید

اوصاف تو ای ملیکه هستی

وحی است که باید از سما آید

تا حق سخن ادا کند جبریل

با کوثر و قدر و ها اتی آید

خیزد پی دست بوسیت احمد

از دور اگرت صدای پا آید

این نیست عجب اگر کنیزت را

چون مریم از آسمان غذا آید

یا بهر طواف حجره ات کعبه

با زمزم و مروه و صفا آید

بر دست تو بوسه زد نبی کاین دست

بر دست خدا گره گشا آید

منّت نبرد زپادشاهان هم

هر کس که گدات را گدا آید

جائی که دوباره بر درت هر روز

بر عرض سلام مصطفی آید

جا دارد اگر برای دربانی

مؤسای کلیم با عصا آید

عیسی برد آرزوی بیماری

کاین جا به بهانه شفا آید

ای آن که زتارتار هر مویت

آوای خدا خدا خدا آید

از تو همه عفو و بخشش و رحمت

از ما همه عجز و التجا آید

با اشک دو دیده شستشویم ده

وز خاک مدینه آبرویم ده

بند سوّم

ای دوستی ات عصارۀ قرآن

وی دشمنی ات شرارۀ نیران

زخم دل را نظاره ات مرهم

درد جان را اشاره ات درمان

تعریف تو انما یرید الله

توصیف تو هل اتی علی الانسان

حق، سیّد کائنات احمد را

داده است به احترام تو فرمان

با منطق وحی گفت پیغمبر

ای جان پدر، پدر تو را قربان

تو نوح و محبتت بود کشتی

ما داخل کشتی و جهان طوفان

بی مهر تو هر کهِ مُرد، کافر مُرد

ای بغض تو کفر و مهر تو ایمان

یک قطره زاشک چشم تو کوثر

یک ذره زمهر روی تو غلمان

دیدار جمال تو پیمبر را

دیدار جمال قادر منّان

پیدا به وجود اقدست واجب

پنهان به مزار مخفیت امکان

بوسید رخ تو را رسول الله

چونان که زنند بوسه بر قرآن

دلداده کوی قنبرت فردوس

روزی خور خان فضّه ات رضوان

خاموش کند جحیم را در حشر

گر نام تو را برد بلب شیطان

یک قطره اگر زکوثرت نوشد

دوزخ به بهشت نار بفروشد

بند چهارم

ای سرّ نهفته ای که مستوری

وی راز نگفته ای که مشهوری

طوبائی یا بهشت یا کوثر

انسانی یا فرشته یا حوری

بر برج رسالت از ازل ماهی

در طور مدینه تا ابد نوری

در کوثر و هل اتی تو ممدوحی

از خلقت ماسوی تو منظوری

در خشم، خداست تا تو در خشمی

مسرور، نبی است تا تو مسروری

دل را جان را، تو حج مقبولی

جان را دل را، تو سعی مشکوری

عیسای مسیح روح را، روحی

موسای کلیم طور را، طوری

گیتی صحرا، تو باغ و بستانش

عالم دریا، تو دّر منشوری

نزدیک تری به ما زجان ما

با آن که زآشیان خود دوری

محبوبه ای و هماره محبوبی

منصوره ای و همیشه منصوری

ای پیر کمال، کودک شیرت

در سن جوانی از چه رنجوری

بر یاری دین ستاده ای بر پا

در خانۀ خود نشسته محصوری

تابنده تر از چراغ خورشیدی

با آن که به خاک تیره مستوری

بالله قسم ای چراغ محفل ها

جای تو بود همیشه در دل ها

بند پنجم

ای نام تو خوشترین کلام ما

ای مدح تو ذکر صبح و شام ما

مرآت کمال احمد و حیدر

پیغمبر مائی و امام ما

بر سینۀ ما نوشته نام تو

در مصحف تو نوشته نام ما

با دست تهی زچشم ما پیداست

کز کوثر تو پر است جام ما

یک قطره زخون محسنت کافی است

از بهر شفاعت تمام ما

ای مام نبی خدای میداند

فردای قیامتی تو مام ما

با یاد غمت جمادی الآخر

گردیده محّرم الحرام ما

تا هست خدای را خداوندی

بر تربت مخفی ات سلام ما

از خانه تواست سوز و شور ما

در محفل تواست ازدحام ما

با مهر تو آبرو به ما دادند

از حرمت توست احترام ما

بر خلد کنیم ناز اگر آید

بوئی زمدینه بر مشام ما

با شیر محبّت حسین تو

شیرین شده از نخست کام ما

یا فاطمه اشفعی لنا باشد

آوای خوش علی الّدوام ما

مائیم و ولایت تو یا زهرا

محتاج عنایت تو یا زهرا

بند ششم

تنها نه گدات من، همه عالم

از جن و ملک گرفته تا آدم

هم غبطه خورد به قنبرت عیسی

هم رشک برد به فضّه ات مریم

تو طوبی راست قامت توحید

قّد نبوی به احترامت خم

از یک قطره یم عطای تو

بالله باشد هزار دریا کم

در بذل تو نه سپهر ناپیدا

در کوی تو جبرئیل نامحرم

خوبان همه بندۀ تو و ما نیز

عالم همه سائل تو و من هم

با لطف تو زنده زیستم یک عمر

بی مهر تو بنده نیستم یک دم

بار گنه تمام عالم را

با مهر تو گر برم ندارم غم

در حشر اگر تو پای نگذاری

گیرند تمام انبیا ماتم

ذکر همه روز حشر، یا زهراست

حتی شخص پیمبر خاتم

اعجاز خلیل از دمم خیزد

با نام تو گر به حشر رو آرم

ای روی نبی به دیدنت گلگون

وی پشت علی به همتت محکم

لرزید مدینه تا تو لرزیدی

حتی بدن پیمبر اکرم

آنان که زدند بر رخت سیلی

کردند رخ رسول را نیلی

بند هفتم

تنها نه به غربتت جهان گرید

با یاد غم تو انس و جان گرید

هم خون به دل زمینیان جوشد

هم دیدۀ اهل آسمان گرید

بر نخل قد خمیده ات طوبی

پیوسته چو شمع در جنان گرید

در گردش سال، چشم ما بر تو

از فصل بهار تا خزان گرید

یک عمر گریست دیده ام بر تو

تا آخر عمر همچنان گرید

باشد که شبی به یاد تو این چشم

با مهدی صاحب الزمان گرید

این غم به کجا برم که نگذارند

مرغی تنها در آشیان گرید

از شهر برون رود که در صحرا

بر غربت باغ و باغبان گرید

بینند اگر به سایۀ نخلی

آن جلوۀ آفتاب جان گرید

بُرّند درخت را و نگذارند

بنشیند و در کنار آن گرید

کی دیده چهار ساله فرزندی

بر پیری مادر جوان گرید

این غم به کجا برم که از شرحش

بالله کم است اگر جهان گرید

مولا به درون خانه بنشیند

زهرا به برون آستان گرید

تا بیت تو سوخت، سوخت جان ها را

دودش بگرفت آسمان ها را

بند هشتم

ای از شرر غمت سخن فریاد

بر غربت تو زده وطن فریاد

بر لاله نشسته داغ، روی داغ

با سبزه دمیده از چمن فریاد

از گریۀ بی صدای چون شمعت

گردیده تمام انجمن فریاد

گریند زدیده انس و جان با هم

دارند به سینه مرد و زن فریاد

هر جا سخن از غم تو بنوشتم

گردید همه وجود من فریاد

هم شعله زد از سر قلم آتش

هم در دل صفحه شد سخن فریاد

برخیز بیا دوباره در مسجد

بر بی کسی علی بزن فریاد

برخیز و ببین چگونه مولا را

گردیده خموش در دهن فریاد

تو خامش و بر کبودی جسمت

خیزد زدرون پیرهن فریاد

جا دارد اگر به زخم پهلویت

در قبر برآورد کفن فریاد

ترسم دل شب علی زند تنها

در چاه بیاد این بدن فریاد

روزی که تو را زدند زد در قبر

از درد، رسول ممتحن فریاد

در چشم حسین اشک، خون گردید

شد ناله به سینه حسن فریاد

افسوس که بارها تو را کشتند

ای عصمت کبریا چرا کشتند

بند نهم

ای لاله که داغ باغبان داری

ای سرو که قامت کمان داری

در فصل بهار عمر، چون پائیز

از چیست که این همه خزان داری؟

حورای بهشتی و به جای گل

آتش به کنار آشیان داری

این پیری و این شکستگی از چیست؟

آخر نه تو سن نوجوان داری

با عمر کم ای چراغ عین الله

خاموشی و نور جاودان داری

در خاک زمین اگر چه تنهائی

جا در دل اهل آسمان داری

من تربت مخفی تو را جویم

غافل که تو در دلم مکان داری

خون گردد و جوشد از دل صحرا

اشکی که زچشم خود روان داری

صدبار اگر شهید گردی باز

در راه علی هزار جان داری

از غربت شوهر غریب خود

در سینه هزار داستان داری

ای شمسۀ حسن لامکان تا چند

رخسار خود از علی نهان داری

اعجاز خدائی از لبت خیزد

هر جا که خطابه بر زبان داری

هر سو نگرم نشانه ها از تو

با آن که مزار بی نشان داری

غم های تو داستان صبر توست

هر جا دل ما شکست، قبر توست

بند دهم

می گفت اگر پیغمبر دادار

تا حد توان تو را دهند آزار

زین بیش توان نبود امّت را

ای عمر تو کم مصائبت بسیار

بس راز نگفتی که بر قلبت

تاریخ نوشته با سر مسمار

بر خانۀ تو هجوم آوردند

بی اذن دخول، فرقه اشرار

تو پشت در آمدی مگر دشمن

خجلت کشد از پیمبر دادار

دردا که به پیش دیده حوری

سوزاند عدو بهشت را در نار

در نامه خویش بر معاویّه

اینگونه نمود قاتلت اقرار

دیدم زهرا نفس نفس میزد

تنها و غریب و بی کس و بی یار

می خواست کمی دلم به رحم آید

یا شرم کنم زاحمد مختار

یکباره همه وجود من افروخت

در آتش بغض حیدر کرار

دیدم به علی نمی رسد دستم

روباه کجا و شیر در پیکار

گفتم که کنم تلافی از زهرا

عالم همه گشت پیش چشمم تار

بر صورت او چنان زدم سیلی

کافتاد به خاک در پس دیوار

دیگر نفسش به سینه می لرزید

از ناله او مدینه می لرزید

بند یازدهم

اهریمن شوم خانۀ یزدان

شیطان رجیم و روضۀ رضوان

ناموس خدا و دست نامحرم

سیلی جفا و صورت قرآن

این اجر رسالت پیمبر بود

این بود جزای آنهمه احسان

قربانی راه مرتضی گشتی

ای جان جهانیان تو را قربان

با نالۀ تو زسینۀ حیدر

می خواست که با نفس برآید جان

دردا که نماند چرخ از رفتار

آوخ که نگشت آسمان ویران

در بستر مرگ بر لبت جان بود

ای جان همه وجود را جانان

هم آه تو گشته بود بی پاسخ

هم درد تو گشته بود بی درما

بودند چهار کودک معصوم

بر مادر نوجوانشان گریان

دردا کهکتاب عمر کوتاهت

بگرفت به خانۀ علی پایان

جان با نفس علی برون آمد

تا گشت تنت به زیر گل پنهان

بس خون جگر که بر مزارت ریخت

از دیده به جای لاله و ریحان

بر صفحۀ خاک آن شب تاریک

از خون تو نقش بست این عنوان

کای شیعه، از این مزار نامعلوم

پیداست علیست تا ابد مظلوم

بند دوازدهم

هر فتنه که در وجود بر باشد

سر منشأش از سقیفه پیدا شد

با دست سقیفه باب ظلم و جور

بر روی همه جهانیان وا شد

آبروز که گشت حق حیدر غصب

قتل حسن و حسین امضا شد

روزی که علی به خانه تنها ماند

در کرب و بلا حسین تنها شد

عباس دو دستش از بدن افتاد

آنروز که بسته دست مولا شد

والله برای شیعه عاشورا

روزیست که در سقیفه شورا شد

با تیغ سقیفه پیکر اکبر

ارباً ارباً به پیش بابا شد

با سنگ سقیفه خون ثارالله

چون آب وضو روان به سیما شد

با چوب سقیفه در میان طشت

آزرده لب عزیز زهرا شد

با دست سقیفه چشم آل الله

دریا زعطش کنار دریا شد

با تیر سقیفه طفل شش ماهه

قربانی راه حق تعالی شد

با نار سقیفه شعلۀ آتش

از خیمۀ اهل بیت بر پا شد

میثم بخدا قسم از آن شورا

پیوشته ستم به آل طاها شد

آنروز حسین را فدا کردند

لب تشنه سر از بدن جدا کردند