امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای جان گرفته با نفست پیکر دعا

 

 

ای جان گرفته با نفست پیکر دعا
وی آسمان چشم تو را اختر دعا


ذکر مقدّس سحرت آیه‌های عشق
درّ سرشک نیمه شبت گوهر دعا


قلّاده محبّت تو، طوق بندگی
سجّادة عبادت تو، سنگر دعا


در یک شبت شکفته هزار آسمان نیاز
و ز یک دمت گشوده هزاران درِ دعا


ای دوّمین علّی و چهارم امام دین
بغضت تمام کفر و ولایت تمام دین


ای رشتة ولای تو حبل المتین عشق
تسبیح شامگاه تو صبح آفرین عشق


گفتار جانفزای تو عین الحیوةجان
لبهای روحبخش تو روح الامین عشق


سر سبز کرده نخل بلند وصال را
خون حسین و اشک تو در سرزمین عشق


عشق شماست دین من و خواهم از خدا
روزی هزار بار بمیرم بدین عشق


بی مهر تو نبود و نباشد سعادتی
از هیچکس خدا نپذیرد عبادتی


بی مهر تو ریاض نیایش ثمر ندارد
نخل بلند طاعت جزء شعله، بر نداشت


با ناله‌های گرم تو گر هم نفس نبود
بوی خدا، نسیم لطیف سحر نداشت


بر پیکر شریف تو پیچید خویش را
زنجیر عشق، جائی از این خوبتر نداشت


هفده ستاره شمس ولایت به نیزه داشت
مثل تو پای نیزه خود یک قمر نداشت


دیدند، در تو ای به نبی نور هر دو عین
روح علی، روان حسن، غیرت حسین


ای در بلا سکوت تو بر لب پیام صبر
ایّوب را ز روز نخستین امام صبر


جز مصطفی که صبر تو میراث شخص اوست

از انبیا بلندتری در مقام صبر


هم سینه مقدس تو کعبة رضا
-هم قلب داغدار تو بیت‌الحرام صبر


بر پای تو ز صبح ازل سجدة رضا
در دست تو است تا ابدّیت زمام صبر


صبر تو گر نبود ز قرآن اثر نبود
طوبای آرزوی نبی را ثمر نبود


گردون اسیر زمزمة عاشقانه‌ات
مرغ سحر خموش به شوق ترانه‌ات


زینت گرفت از تو عبادت که در نماز
زین العباد خوانده خدای یگانه‌ات


سرتاسر صحیفه که قرآن دیگر است
شیرین عبارتی است ز ذکر شبانه‌ات


عنقای قاف قربی و در خاک بندگی
آغوش کبریاست بلند آشیانه‌ات


خلق زمین چگونه شناسد مقام تو؟
باریده آسمان  به دعای غلام تو


معراج، شام و ناقة عریان براق تو
زنجیر حلقه حلقه پر از اشتیاق تو


تفسیر فتح بود که بر خاک مینوشت
خونی که می‌چکید ز کتف و زساق تو


شبهای شام با همة درد و رنج‌ها
صبح وصال بود نه شام فراق تو


ایثار و استقامت و حلم و رضا و صبر
آرند سجده بر حرم بی‌رواق تو


مولای ساجدین و امام المجاهدین
جان جهان فدای تو یا زین العابدین


-آنجا که زخم بر دل فولاد می‌زدند
بر جان داد آتش بیداد می‌زدند


آهت درون سینه نهان بود و دمبدم
-زنجیرها به زخم تو فریاد می‌زدند


آن سنگ‌ها که بر سرت از بام ریختند
از سوز دل به بی‌کسی‌ات، داد می‌زدند


از شعله‌های نالة طفلان داغدار
بر آتش درون دلت باد می‌زدند


بهر تو اولیای خدا خون گریستند
بر نیزه‌ها سر شهدا خون گریستند


امّت چه خوب شخص تو را احترام کرد
خاکسترت نثار زبالای بام کرد


این غم کجا برم که گویم که در زمین
عرش خدا به گوشة ویران مقام کرد


در کربلا و کوفه و شام بلا فقط
منهال بر تو پشت خرابه سلام کرد


ممکن نبود ظلم از این بیش و خصم را
امّت، به اهل بیت ستم را تمام کرد


بودند پیش چشم تو بر ناقه‌ها سوار
آل رسول مثل اسیران زنگبار


با آنکه زنده آمدی از آن دیارها
داند خدا که خصم تو را کشت بارها


در کوچه‌های کوفه و بازارهای شام
-سنگت زدند از همه سو رهگذارها


مشعل بدست آمده بودند پیشباز
سوی تو با سر شهدا نیزه‌دارها


در محفل عزای شما بود نیلگون
چون جامه سیاه رخ گلعذار‌ها


گیرم سیه کند همه دم صفحه در غمت
وصف غمت نگنجد، در نظرم «میثمت»