ای کردگار را به تو بس افتخارها
وی مصطفی ثنای تو را گفته بارها خورشید کاسهای بسر انگشت سائلت
گردون کنار سفرهات از ریزهخوارها جبرییل بنده ایت ز افواج بندگان
میکال خادمیت ز خدمت گذارها مهر رخت چراغ دل اهل معرفت
نام خوشت قرار دل بیقرارها یاد قد تو برده ز طوبی شکیب و صبر
بوی گل تو داده به هستی بهارها درد و غمت به شادی عالم اگر دهم
بر هستیم ز خشم خداوند نارها خاک درت بملک دو عالم اگر دهم
بر گردنم گناه همه شهریارها خار رهت بگلشن رضوان اگر دهم
بر دیدهام ز شاخة ز قّوم خارها شیرین گذشت و میگذرد زندگانیم
کزنایِ من پُر است بشورت نوارها یاد دعای نیمه شبت تا بصبح حشر
خون میچکد ز دیدة شب زندهدارها تا خلق را پناه دهد از قضای خویش
دارد خدا به دامن مهرت حصارها در حشر انبیاء همه گویند فاطمه
زیرا بدست تو است در آن روز، کارها قبر تو در مدینة دل شد مطاف جان
آری تراست در همه دلها مزارها خود روشن است معنی خیر کثیر تو
در نسلها و طایفهها و، تبارها دادار و انبیاء و امامان ما همه
کردند از محبّت تو افتخارها چو نان تو و اب و امّ و شوی و سلالهات
نشناختیم در همه روزگارها تا پا نهی بدامن محراب بندگی
گیرد نماز از نفست اعتبارها گلها ز شرم غنچه سربسته میشوند
گویم اگر ز حسن تو در مرغزارها گیرم دو صد هزار ورق مدحت آوردم
ناوردهام ز وصف تو یک از هزارها با آنکه ناشناخته ماند اقتدار تو
اسلام راست از تو بسی اقتدارها از صبر تو است محشر اگر برند
نام رسول را به فراز منارها دردا که در جوار حریم مقدّسش
آتش زدند بیت تو را همجوارها آتش زدند تیره دلان باب وحی را
کز خشم حق به خرمن جانشان شرارها گویی سفارشات پیمبر بگوششان
بود آن کتابها که به پشت حمارها این غم کجا برم که تو را روز درد و رنج
چون مارها زدند بدل نیش، بارها باور نداشتم که چنان قامت ضعیف
درهم شود شکسته چنین از فشارها پامال گشت حقّ تو و شوهرت علی
گه با سکوتها و گهی با شعارها از خانه تا کنار در مسجد الرسول
یکبار نه، که خصم تو را کشت بارها با آن جلال، آبروی آدمی بریخت
ز آن کارها که سرزد از آن نابکارها تا مرهمی بزخم دل دوستان نهد
تا گیرد انتقام تو ز آن بد شعارها در انتظار منتقمت موج میزند
دریای خون بدیدة چشم انتظارها «میثم» ز دوستیّ شما دل نمیبرد
گر جان دهد ز دست ببالای دارها
در دست تو برات نجات است و حکم عفو بر دوش من زکوه معاصی است بارها