امروز پنج شنبه ، ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای مه ذیقعده امشب آفتاب آورده ای

 

 

ای مه ذیقعده امشب آفتاب آورده ای

یا جمال احمد ختمی مآب آورده ای

یا زجوف کعبه با خود بوتراب آورده ای

شادی و شور نشاط بی حساب آورده ای

در کویر تشنۀ توحید، آب آورده ای

با نسیم صبحدم بوی گلاب آورده ای

نور بخش دیده و روشنگر دل را ببین

پیش تر از نیمۀ مه، ماه کامل را ببین

دوستان عید آمده عید آمده عید آمده

عید دین، عید ولایت، عید توحید آمده

قبلۀ جان، کعبۀ دل، نور امّید آمده

جان به وجد و دل به شوق و لب به تمجید آمده

بر همه خورشیدها، تابنده خورشید آمده

فیض دائم عقل کامل علم جاوید آمده

شمع محفل آفتاب و نقل مجلس انجم است

لیلۀ میلاد مسعود امام هشتم است

نجمه ای خورشید و ماه و اختران پروانه ات

نجمه ای از بحر مواج ولا دُردانه ات

بوی گل نه بوی جنّت آید از ریحانه ات

می زند یک بحرکوثر موج در پیمانه ات

می وزد بر آسمان، نور خدا از خانه ات

یوسف زهرا نهاده سر به روی شانه ات

جان قرآن، پارۀ تن بر رسول است این پسر

نازنین فرزند زهرای بتول است این پسر

این نه یک طفل است، این فرمانۀ ملک قضاست

رهبر ملک قضا و شافع روز جزاست

خرّم از فیضش زمین و روشن از نورش فضاست

هم پیامش دل فروز و هم کلامش جان فزاست

روح قرآن جان احمد نور چشم مرتضااست

این پناه بی پناهان قبلۀ عالم رضاست

این ولیّ حق وصیّ هشتم پیغمبر است

هفت دریای ولایت را یگانه گوهر است

این پسر در بندگی کار خدائی می کند

این پسر بر اهل عالم کبریائی می کند

این پسر از انس و جان مشکل گشائی می کند

این پسر از آفرینش دلربائی می کند

این پسر پیر خرد را راهنمائی می کند

این پسر بر کلّ خلقت پیشوائی می کند

در گل رخسار او تصویر احمد را ببین

چشم بگشا عالم آل محمّد (ص) را ببین

ای مزارت خاتم و ملک جهان انگشتری

ای گدای درگهت را بر سلاطین سروری

می کند خورشید گردون را جمالت رهبری

مشتری گردیده در بازار حُسنت مشتری

در لباس بندگی داری جلال داوری

گنبد زرّین تو کرده زعالم دلبری

رهنمای آدم و روح و روان عالمی

ای نثار خاک زوّار تو جان عالمی

مهر تو گنج خدا و قلب ما ویرانه ات

روی تو شمع وجود و جان ما پروانه ات

خلق عالم تشنه کام جام سقّا خانه ات

طایران سد ره را توفیق آب و دانه ات

می کند خلقت گدائی بر در کاشانه ات

شرمگین از مرحمت، هم خویش هم بیگانه ات

زادۀ موسی امام هشتمین شمس الشّموس

جان مائی گر چه باشد مرقدت در شهر طوس

اختران آسمان شمع شب تار تواند

خوبررویان زمین گل های گلزار تواند

صد چو یوسف با کلاف جان خریدار تواند

شهری یاران دو عالم عبد دربار تواند

حوریان باغ رضوان خاک زوّار تواند

بی پناهان جهان در ظلّ دیوار تواند

انبیا گیرند قبرت را چو جان خود به بر

گاه در پائین پا و گاه در بالای سر

لطف تو لطف خدا و بیت تو بیت خداست

هر فقیر این جاست سائل هر غنی این جا گداست

هر چراغی در حریمت مشعل نورالهدی است

خادم درگاه تو بر شهر یاران مقتداست

روز و شب جبریل را گرد رواقت این نداست

وای بر آن کس که از این خاندان راهش جداست

بوده حقّ را مقّتّی و زاهد و عابد بسی

بی ولای تو خدا راضی نگردد از کسی

گر چه من سر تا بپا، پا تا به سر آلوده ام

لحظه لحظه بر گناه خویشتن اَفزوده ام

چهره بر خاک قدوم زائرانت سوده ام

تا ببوسم تربتت را راه ها پیموده ام

دوستدار آل عصمت بوده ام تا بوده ام

در تمام عمر، جز مدح شما نسروده ام

عادت تو لطف و احسان، کار من جرم و گناه

ای همه احسان نگاهم کن نگاهم کن نگاه

ای همه وقف ثنایت طبع روح افزای من

دین من آئین من دنیای من عقبای من

نغمۀ من نالۀ من شور من آوای من

رهبر من هادی من سید و مولای من

کعبه و رکن و صفا و مروه و مسعای من

آستانت در دو دنیا جنّة الاعلای من

(میثم) سر تا به پا غرق گناهم یا رضا

مهر تو فرداست تنها تکیه گاهم یا رضا