امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای ملایک ز جگر اه شرربار کشید

ای ملایـک ز جگــر آه شرربار کشید

آسمان را همگان در شرر نار کشید

نـــالــه وای حسینــا ز دل زار کشید

لطمه بر رخ زده فـریاد دگر بار کشید

آسمان‌ها! همه در آتش دل دود شوید

آن چنــان نــاله بـــرآرید کـه نابود شوید

 

وقت آن است که از جسم جهان جان برود

نــــالـه بـــــر عـــرش ز هـــر آیـــۀ قرآن برود

در شبستــان عـــــدم عــــالـم امکــان برود

نگـذاریــد کــــه شــــه جـــانـب میـدان برود

یـا بیـایید و سـرراه بگیرید بر او

یا ز دل ناله برآرید و بمیرید براو

 

ملـک نـار سـرآورده به فرمان حسین

ملـک آب به فکر لب عطشان حسین

ملک بـاد شده سر به گریبان حسین

ملک خاک شده  خاک بیابان حسین

آسمان سوخته و شعله به عرش افتاده

یـا کـه از اوج فلک عرش بـه فرش افتاده

 

فـاطمه آمــده از خلـد بــه استقبالش

مــردها کشتـه و زنها همگان دنبالش

نه عجب گرکه خدا فخر کند بر حالش

الـــف قــــامـت ذریـــــۀ زهـــــرا دالش

داغ‌ها دیــده ولــی بـــا دل مســرور آید

تیغ‌ها گوش به فرمان که چه دستور آید

 

نیــزه دسـت عـــدو منتظـــر فـــرمانش

تیــرهـا یکســره در بنـد کمـان گریانش

تیــغ‌هـا عــاشـق زخــم بــدن عـریانش

سنگ‌ها لاله و نسرین و گل و ریحانش

مرگ، پروانه‌صفت دور سرش گردیده

داغ دلــدادۀ زخــم جگــرش گــردیده

 

انبیا بسته صف از بهر فداکاری او

همه گشتند علم بهر علمداری او

بـاز گشتند بــه دنیـا ز پی یاری او

او فروشنده، خدا گرم خریداری او

روح جبریل زند بال به دور سر او

ملک‌الموت شده بندۀ فرمانبر او

 

شد سراپا سپر و منت شمشیر کشید

بهــر هــر زخــم ز دل نعــرۀ تکبیر کشید

عشـق را بـر تـن مجروح به تصویر کشید

از پـی تیــر دمــــادم جگـــرش تیر کشید

تیــــرهــا در خــط پـــرواز پــر و بــالش بود

دیده سوی حرم و دل سوی گودالش بود

 

حـق نـدا داد که ای مقتل تو دامانم

مــانده تــا لحظـۀ آخـر به سر پیمانم

دوست داری ز عدو داد تو را بستانم

همـه یـاران تـو را خود به تو برگردانم

تا صف حشر فراموش، قیامت نشود

ذره‌ای بـر در مـا کـم ز مقامت نشود

 

گفـت ای وقــف تــو از روز ولادت ســـر من

رب مـن صــاحب مــن خــالق مـن داور من

این تو این قاسم و این اکبر و این اصغر من

گـو دو صـد مرتبـه صدپــاره شـــود پیکر من

خوش‌ترین لحظۀ من لحظۀ سر باختن است

پیـش دشمن سپــر من سپر انداختن است

 

دوست دارم نبود نقطۀ سالم بـه تنم

زخـم پیـوسته شود مرهم زخـم بدنم

پیـرهن پــاره، تنــم، پـــاره‌تر از پیرهنم

سر گرفتم به کف و ذبح عظیم تو منم

سینۀ خویش به شمشیر بلا کردم باز

تـو مـرا خواسته‌ای کشته ببینی زآغاز

 

بـــود بــر سجــدۀ تسلیــم رخ چــون قمـــرش

نیــزه‌هـا بـود کــه می‌رفــت فـــرو در جگــرش

در همان حال که لب‌تشنه جدا گشت سرش

اشک می‌ریخت به رخسار خود از چشم‌ ترش

سر جدا شد ز تن و ذکر حقش بر لب بود

چشمش از دامن قاتل به سوی زینب بود

 

ای خـداونـد بــه زخـم تـن عـــریان حسین

به تن غرقه به خون و لب عطشان حسین

بـه فــــداکــــاری و ایثــــار جــوانان حسین

بــه نمــــاز سحــــر و نغـمـــۀ قـرآن حسین

تو کز این غم زده‌ای شعله دل عالم را

شــرری زن که بسوزی جگر «میثم» را