امروز یکشنبه ، ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای نغمۀ عاشقانۀ من

 

 

ای نغمۀ عاشقانۀ من

محبوب ترین ترانۀ من

ای محرم خلوت من و دوست

ای زمزمۀ شبانۀ من

هم بال عروج من به معراج

هم مونس آشیانۀ من

در محفل با خدا نشستن

مطلوب ترین بهانۀ من

الله که چه خوب و دل نوازی

محبوب دل منی، نمازی

ای در شب و روز یار با من

پنهانی و آشکار با من

من با تو همیشه کار دارم

آنسان که تو راست کار با من

در خانه و شهر و دشت و صحرا

در غربت و در دیار با من

در محفل جمع شمع محفل

در خلوت انس یار با من

من دل زنخست بر تو بستم

قامت به اقامۀ تو بستم

زآن روز که با تو خو گرفتم

گل گشتم و رنگ و بو گرفتم

تا چهرۀ جان نهم به پایت

برخواستم و وضو گرفتم

هم تو سیهی ز من زدودی

هم من زتو آبرو گرفتم

تو دست مرا گرفتی و من

دامان جلال هو گرفتم

تو هدیۀ ذات کبریائی

معراج تمام انبیائی

تا بانگ اذان شنید گوشم

از شوق زسر پرید هوشم

بسم الله و حمد و بانگ تکبیر

شد شهد به کام و داد نوشم

از نام رحیم و نام رحمان

در سینه فتاد جنب و جوشم

یک لحظه به رشته رشتۀ جان

شد مالک یوم دین سروشم

تا باز دلم بگیرد آرام

از کوثر نستعین زدم جام

حق داد سعادتی عظیم

از ذکر صراط مستقیم

انعمت علیهم تو بر لب

خود بود کرامت کریمم

مغضوب خدا نگشتم و نیست

با رحمت او زنار بیمم

از دسته ضالّین نگردم

تا جای بود در این حریمم

معبود در این حرم رهم داد

فیض از دم قل هو الّلهم داد

پیوسته زحق مدد گرفتم

تا رابطه با احد گرفتم

هم گوهر جان زنام الله

هم دُرّ دل از صمد گرفتم

لم یولد و لم یلد سروده

نور ازل و ابد گرفتم

دستم به قنوت رفت بالا

بس فیض که بی عدد گرفتم

کردم به قنوت حال تنها

من بودم و ذوالجلال تنها

خم شد به رکوع تا وجودم

بارید به فرق ابر جودم

در بزم دلم چراغ تکبیر

تسبیح به نام حق سرودم

با ذکر سجود خم شدم باز

پیشانی خود به خاک سودم

آئینۀ من جمال هو بود

من بودم و سجده بود و او بود

دادند مرا به این عبادت

از دولت بندگی سعادت

از سجده عروج تا تشهد

گردید نصیبم از سعادت

اعضاء و جوارحم به توحید

دادند به هر نفس شهادت

کردم به نبوّت پیمبر

اقرار به صدق و هم ارادت

در محضر ذات حیّ سرمد

گفتم صلوات بر محمّد (ص)

بعد از صلوات احمد و آل

زد مرغ دلم به سوی او بال

دادم به نبی سلام نیکو

با وجد و نشاط و عزّ و اقبال

در ذکر سلام صالحینم

گردید نصیب خوشترین حال

ای بود عروج من سوی دوست

روز و شب و هفته و مه و سال

الحق که عروج دلنواز است

آری به خدا قسم نماز است

من دامن بی نیاز دارم

با او به نماز راز دارم

تنها به نماز می توانم

خود را زگناه باز دارم

در بندگی خدا از این ره

بر ملک وجود ناز دارم

در هر شب و روز پنج نوبت

این نغمۀ دلنواز دارم

بر خلق نماز نور عین است

زیرا که بقایش از حسین است

کس مثل حسین چون تواند

در قلزم خون نماز خواند

تکبیر بموج خون بگوید

سجّاده زاشک گستراند

گردد به نماز تیر باران

تا داد نماز را ستاند

زآن کشته ندا رسد هماره

باید که نماز زنده ماند

بر پاست نماز از نمازش

اسلام همیشه سرفرازش

تجدید وضو به موج خون کرد

رخ در ره دوست لاله گون کرد

در حال فیام تیری آمد

جا در دل او زخصم دون کرد

آن تیر سه شعبه رفت در دل

دانی به تن حسین چون کرد

در قلب حسین رفت اما

از پشت حسین سر برون کرد

خم شد به رکوع نجل زهرا

وز پشت برون کشید آن را

دل بیت خجستۀ علی بود

جان عاشق خستۀ علی بود

انوار نماز در دل شب

در صورت بستۀ علی بود

محراب به خون طپیده تا صبح

بیدار نشستۀ علی بود

بالله قسم نماز جایش

در فرق شکستۀ علی بود

(میثم) به شرار عشق افروز

آنگه زعلی نماز آموز