امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

 

فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

به طفلی رخت ماتم در برم کرد

الهی بشکند دست مغیره

که در این آستان بی مادرم کرد

گُل من چون تو را در گِل بپوشم

زهجران تو خون دل بنوشم

در ایام جوانی قسمتم شد

که تابوت تو را گیرم بدوشم

دعائی زیر لب دارم شبانه

تو آمین گوی ای ماه یگانه

الهی هیچ مظلومی نبیند

عزیزش را به زیر تازیانه

بیا با هم ناز شب بخوانیم

دعای دل بتای و تب بخوانیم

کتاب قِصّۀ غم های خود را

نهان از دیدۀ زینب بخوانیم

به خاک افتاده جسم اطهرش بود

به روی دامن فضّه سرش بود

میان آن همه رنج و غم و درد

به فکر غصّه های شوهرش بود

همه عهد خدا بشکسته بودند

علیه ما بهم پیوسته بودند

از آن، در خانه ام از پا فتادم

که دست شوهرم را بسته بودند

شرار دل به گردونم بریزد

به دامن اشک گلگونم بریزد

پس از مرگ تو چشمم مانده در راه

که قاتل آید و خونم بریزد

پس از تو همچنان مرغ اسیرم

که هم از لانه هم از دانه سیرم

به جان باغبان ای گل دعا کن

که امشب در قفس تنها بمیرم

غمت برده زدل تاب و توانم

تو رفتی من چرا باید بمانم

گلویم آنچنان از گریه بسته

که نتوان بهر تو قرآن بخوانم

چرا شب غم ما را سحر نمی آید

چرا زیوسف زهرا خبر نمی آید

عزیز فاطمه مهدی بیا به محفل ما

مگر به محفل مادر پسر نمی آید

حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید

نمک به زخم دل درد پروروم نزنید

در این مدینه همین جا سر مرا ببرید

غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید

رسد آهسته آوایت مرا بر گوش جان مهدی

کنار در، ستادی یا میان دوستان مهدی؟

به قربان صدای دلربایت گردم ای مولا

بیا بر مادر مظلومه ات قرآن بخوان مهدی

چرا بال و پر ما راشکستی

نهال بی بر ما را شکستی

الهی بشکند قنفذ دو دستت

که دست مادر ما را شکستی

نگاه نور عینت آتشم زد

تماشای حسینت آتشم زد

تنت را در کفن پیچیدم آن شب

سکوت زینبینت آتشم زد

نخلی که شکسته ثمرش را نزنید

مرغی که زمین خورده پرش را نزنید

دیدید اگر که دست مردی بسته

دیگر در خانه همسرش را نزنید

بر سوخته باغ ما دگر سر نزنید

این خانۀ آتش زده را در نزنید

از ما گذشت، مادری را دیگر

در خانه به پیش چشم دختر نزنید