امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گر بگذری از اغیار جز یار نمی بینی

 

گر بگذری از اغیار جز یار نمی بینی

با دیده ی ظاهر بین اسرار نمی بینی

در سلسله ی جانی زآن دور زجانانی

در دام دل افتادی دلدار نمی بینی

تا دیده ی جان بستی تا بنده ی دل هستی

در خنده ی سبز گل جز خار نمی بینی

دیدی اگر آزاری بیهوده مکن زاری

تا خلق نیازاری آزار نمی بینی

کهسار همه طورند اشجار همه نورند

تو بس که گنهکاری جز نار نمی بینی

تا دیده ی دل بستی می بیتی و کور استی

هر نقش که می بینی انگار نمی بینی

صد نقش زحسن یار پیداست به هر دیوار

افسوس که تو غیر از دیوار نمی بینی

هر لحظه کند صد بار رخ بر تو عیان دلدار

این چشم که تو داری یک بار نمی بینی

سر تا به قدم جان شو آیینه ی جانان شو

اینجاست که غیر از دیار در یار نمی بینی

بر دار بلا میثم فریاد زند «میثم»

این دار محبّت را بی دار نمی بینی