امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
قطره ای دارم که دریا در بهای آن کم است

 

قطره ای دارم که دریا در بهای آن کم است

گر چه افتاده زچشمم نور چشم آدم است

هر بنایی که مخمّر شد گِلش از اشگ چشم

پایه اش مانند سقف آسمان ها محکم است

قطره اشکی دیده را دریای رحمت می کند

قدر دانش باش کز این قطره یک نم، یک یم است

گر شود آن قطره سیل و سیل دریایی شود

در ره قطره خونِ یوسف زهرا کم است

اشک باشد گوهری این گوهر از بس قیمتی است

مخزن آن چشم گریان رسول خاتم است

چشمه ی خشک هر چشمی که شد خالی زاشک

دیده ای کز خون دل لبریز شد جام جم است

اشگ، شمع روشن خلوتگه یار است و بس

در چنین خلوت سرا، جبریل هم نامحرم است

سینه ای که سوز دارد رشک باغ جنّت است

دیده ای کز اشگ پر شد خوب تر از زمزم است

با وصال یار مردن خوب تر از زندگیست

بی غم دلدار بودن سخت تر از هر غم است

از محبّت دم زدن خواهد گواه زنده ای

اشگ تنها شاهد سوز درون «میثم» است