امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
گفت جانانم چه داری پیشکش گفتم که جان

 

 

گفت جانانم چه داری پیشکش گفتم که جان

گفت جانت را چه قدری پیش ما گفتم جهان

گفت از تیغم چه میخواهی به دل، گفتم که زخم

گفت از تیر غمم چون گشته ای گفتم کمان

گفت با هجرم چه خیزد از دلت گفتم که آه

گفت بی رویم چه باشد در بر لبت، گفتم فغان

گفت بی من گر بهار آید چسانی، گفتمش

باغ بی گل نخل بی بر شاخ غم، برگ خزان

گفت آیا غیر من کس با تو باشد، گفتمش

درد دل خون جگر سوز درون اشک روان

گفت تا جویی مرا گشتی کجا را، گفتمش

گاه دریا گاه صحرا گه زمین گه آسمان

گفت رویم را چه باعث شد ندیدی، گفتمش

دود آه و کوری چشم و سرشک خون فشان

گفت کی میسوختی در آتش ما گفتمش

دم به دم ساعت به ساعت لحظه لحظه آن به آن

گفت اگر عاشق شدی دست از چه شستی، گفتمش

چشم و گوش و عقل و هوش و دست و پا و جسم و جان

گفت خامش خویش را رسوا نگردان، گفتمش

بند بندم عضو عضوم گشته سر تا پا زیان

گفت «میثم» گو چه میخواهی از این در گفتمش

خون دل، دار بلا، تیغ ستم، زخم زبان