امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
همیشه تا بود بر لب مَلَک تهلیل (مدح)

 

 

بند اول

همیشه تا بود بر لب مَلَک تهلیل (مدح)

هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل

درود باد به اوّل شهید راه حسین (ع)

سلام باد به اوّل قتیل نسل خلیل

مؤیّد پسر فاطمه معلّم عشق

محرّم آور ذیحّجه مسلم بن عقیل

امیر کشور دل نایب امام حسین (ع)

که سیدالشّهدا می کند از او تجلیل

دمد طراوت جان از نسیم تربت او

از آنکه در ره جانان خویش گشت قتیل

هم از رسول خدایش بود جلال و مقام

هم از خدای جلیلش بود مقام جلیل

به خط عشق و وفا و شهادت و ایثار

پیام اوست طریق و قیام اوست دلیل

چنانکه شعله برای خلیل گل گردید

گنه شود به ثواب از محبّتش تبدیل

ز اوج طبع ریاضی به مدح او بیتی

نزول یافت به طبعم چو آیۀ تنزیل

چه شعر نغز و لطیفی سزد که از این بیت

شود دو مصرع ترجیع بند من تکمیل

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند دوم

زهی به مسلم و ایمان و عشق و ایثارش

که چشم بسته مسیحا به چوبۀ دارش

دو دست بسته به بازار کوفه می بینم

هزار یوسف مصری اسیر بازارش

اگر چه در دل شب سر نهاده بر دیوار

بود تمامی خلقت به ظّل دیوارش

دمی گریست برای حسین دیدۀ او

که سیدالشهدا خنده زد به رخسارش

کسیکه طاعت او طلوع گردن ملک است

کنار کوچه، شب تیره، طوعه شد یارش

زسیّدالشّهدا لحظه ای نشد غافل

گواه من شب تاریک و چشم بیدارش

نه بر محمّد خود داشت غم نه ابراهیم

نه بیم داشت زفردا و آخر کارش

هماره دیدۀ او می گریست بر زینب

که می زنند در این شهر، سنگ بسیارش

خدا کند که به دامان مسجد کوفه

گلاب اشگ فشانم به پای زوّارش

مرا چه زهره که بر تربتش سلام دهم

سزد سلام فرستم زحیّ دادارش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند سوم

مه مدینه که خورشید سربداران شد

کویر کوفه زخونش همه بهاران شد

فدای خون شهیدی که بهر یاری دین

سرش جدا زبدن پیش چشم یاران شد

سرشک سرخ فشانید بهر مهمانی

که پیکرش سر هر کوچه سنگ باران شد

به خاک مرکب او بوسه می زند ایثار

که پیشتازتر از خیل جان نثاران شد

ستاره ای که به قلب مدینه می تابید

زکوفه سر زد و خورشید نیزه داران شد

به یاد غربت او نخل های کوفه گریست

روان به خاک زمین خون زشاخساران شد

به یاد آن گل در خاک و خون کشیده شده

فضای کوچه پر از نالۀ هزاران شد

از آن شبی که به دیوار سربگذاشت

گواه غربت او چشم روزگاران شد

عذار او زگل زخم، باغ گل گردید

ندا بلند به وصفش زگلعذاران شد

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند چهارم

فراز بام جدا گشت از بدن سر او

فتاد روی زمین پاره پاره پیکر او

برای یاری او کوفه عهد بست ولی

سرش جدا شد و یک تن نگشت یاور او

لبش زتیغ درید و سرش زسنگ شکست

که سرخ بود زخون عارض منوّر او

زنان کوفه زده دسته های نی آتش

به جای لاله و گل ریختند بر سر او

دو دست بسته دو لب تشنه و دو دریا اشک

زدند کف سر هر کوچه در برابر او

هجوم بیعت و باران سنگ و آتش نی

نبود این همه پستی زکوفه باور او

نخورد آب و به یاد امام خویش گریست

سلام بر دو لب خشک و دیدۀ تر او

قتیل اوّل راه حسین مسلم شد

شهید آخر این ره دو ناز پرور او

به اشک شیعه شب و روز شسته می گردد

حریم محترم و تربت مطهّر او

هماره تا که چکد خون او زدیدۀ ما

همیشه تا که بود اشک ما زساغر او

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند پنجم

گلوی تشنه چو جا بر فراز بام گرفت

نخورد آبی و از آب تیغ، کام گرفت

کشیده شد بدن بی سرش به خاک زمین

چه خوب کوفه زمهمانش احترام گرفت

سلام داد، ولی ظهر روز عاشورا

زسیّدالشّهدا پاسخ سلام گرفت

هنوز واقعۀ کربلا نیامده بود

که او اجازۀ جانبازی از امام گرفت

سرش به دست عدو بود و در هوای حسین

دو چشم خود به سوی مسجدالحرام گرفت

اگر چه بود لبش تشنه وقت جان دادن

به زیر تیغ زدست رسول، جام گرفت

مدال اوّل ایثار را به سینه زدن

زسیّدالشّهدا مسلم این مقام گرفت

به ظهر، ذکر نماز شهادتش بر لب

زخون دوباره وضو بر نماز شام گرفت

شهادت شهدای قیام عاشورا

زخون مسلم از آغاز انسجام گرفت

درود ما به قیام حسینی اش بادا

که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند ششم

امیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت

ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت

به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود

کسی که در دل خود یک جهان محبّت داشت

درون خانۀ هانی نکشت دشمن را

زبس وفا و جوانمردی و مروّت داشت

نهان زمردم کوفه لبش به هم می خورد

در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت

زخورد سالی خود در مدینه چون عباس

به سیّدالشّهدا الفت و ارادت داشت

از آن زمان که به دوش عقیل جایش بود

همیشه یوسف زهرا به او عنایت داشت

درون تیرگی شب زنی پناهش داد

کسی که آن همه در بین خلق عزّت داشت

قسم به حال خوش آخرین نماز شبش

نماز با او، او با نماز الفت داشت

میان آن همه دشمن گریست بهر حسین

به اشک او قسم، او گریۀ ولایت داشت

کنار تربت او می شنید گوش دلم

دو مصرعی که به حق یک جهان ملاحت داشت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند هفتم

زخون چهرۀ او سرخ دامن او

چو باغ لاله پر از زخم تیغ شد تن او

به زیر تیغ سر خویش سرفراز گرفت

ولی به پیش عدو خم نگشت گردن او

خلیل وار قدم زد به قلب آتش عشق

که باغ سوختۀ دل شده است گلشن او

امیر مردم کوفه سفیر خون خدا

تمام ثروت او بود اسب و جوشن او

نگاه کرد به روی حسین تا جان داد

عزیز فاطمه بود و دو چشم روشن او

نخورد آب و غذائی به غیر دانۀ اشک

کسی که بود فلک خوشه چین خرمن او

عزیز فاطمه را لحظه ای زیارت کرد

که بسته بود دو بازوی مرد افکن او

کدام ننگ از این بدتر است بر کوفه

که خون مسلم وهانی بود به گردن او

کسیکه در پس پرده نکُشت دشمن را

چگونه گشت رضا آسمان به کشتن او

درود باد به شب زنده دار تنهائی

که کوچه ها همه بودند طور ایمن او

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند هشتم

سر مقدّس او را عدو چو کرد جدا

هنوز از لب او می شنید ذکر خدا

تو گوئی آن که زدارلاماره می گردید

فضای کوفه پر از عطر سسّیدالشّهدا

هنوز نامده عید مبارک قربان

ذبیح اوّل حجّ حسین گشت فدا

عزیز فاطمه در کوچه های کوفه نگر

که گشت حقّ سفیرت به تیر و نیزه ادا

بگو به دختر مسلم سرت سلامت باد

که شد زتن سر بابت به بام کوفه جدا

زبام کوفه صدای عقیل می آید

که میکشد زجگر ناله های واولدا

بیا به جانب دارلاماره ای طوعه

غبار و خون زرخ میهمان خود بزدا

به کودکان عزیزش چه کس جواب دهد

اگر زنند پدر را به حبس کوفه صدا

کسی که پیروی از زادۀ عقیل کند

ذلیل زادۀ مرجانه میشود به ابدا

الاتمام شهیدان خطّ ثارالله

به این شعار مقدس ندا دهید ندا

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند نهم

چو خواست تر شود از آب، کام عطشانش

برون زدُرج دهان ریخت دُّر دندانش

گمان نداشت کسی اهل کوفه مهمان را

کنند تشنه لب و دو دسته بسته قربانش

چگونه با چه زبان گویم این جنایت را

که کوفه سنگ زند بر جبین مهمانش

پس از گذشت زمان ها به گوش جان همه

رسد زخانه طوعه صدای قرآنش

روا نبود که چون دست بسته اش ببرند

زنند خنده باشک دو چشم گریانش

روا نبود که آن جان جان خلق جهان

شود زبام سرازیر جسم بی جانش

کشیده شد بدن بی سرش به خاک زمین

تو گوئی آن که ندانست کس مسلمانش

روا نبود که با دست کفر کشته شود

کسی که ثانی عباس بود ایمانش

یگانه دُّر گران عزیز زهرا را

خدا گواست که کوفی فروخت ارزانش

به قطره قطرۀ خونش درود باد درود

درود خلق خداوندگار سبحانش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند دهم

الا فدای تو و جسم پاره پارۀ تو

تو ماه کوفه دو فرزند تو ستارۀ تو

شهید گشتی و بعد از هزار و سیصد سال

بود به یاد تو هر روزِ ماهِزارۀ تو

اگر در آن دل شب کس به یاد تو نگریست

چه غم که ملک جهان است یادوارۀ تو

چرا به پای تو در کوفه ریسمان بستند

کشیده شد به زمین جسم پاره پارۀ تو

تو را نظاره به روی حسین بر سردار

تمام کوفه شده محو در نظارۀ تو

وصیت تو به دشمن دل مرا خون کرد

فدای درد و غم و رنج بی شمارۀ تو

کجاست طوعه که در بین کوچه ها نگرد

بخاک های زمین غربت دوبارۀ تو

از آن شبی که رخت شمع کوچه ها گردید

زعمق سینه ما سر کشد شرارۀ تو

اشارتی کن و ما را کرامتی فرما

الاهزار کرامت به یک اشارۀ تو

رخ منیر تو را خون گرفت و تا صف حشر

ندا رسد به سماوات از منارۀ تو

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند یازدهم

به اشک های شب و خون زخم های تنت

غریب کوفه ای و قلب ما بود وطنت

گه شهادت تو تیغ در کف قاتل

گریست خون به جراحات نازنین بدنت

دم از حسین زدی با علی سخن گفتی

که پاره شد لب و خون شد روانه از دهنت

به شهر کوفه تو را دسته دسته سنگ زدند

به جای آن که بیارند گل چمن چمنت

تو را که از لب خونین دُرِ ولایت سفت

چه شد که سنگ جفا گشت پاسخ سخنت

دَرَد به جای گریبان به دست غم دل خویش

اگر برند به یعقوب بوی پیرهنت

فراز بام به خون گلو نمودی غسل

هزار حیف که شد خاک کوچه ها کفنت

عزیز فاطمه بر بام کوفه چشم گشود

نگاه کرد به هنگام دست و پا زدنت

اگر چه کوفه زبانزد بود به نامردی

گمان نبود که پرپر کند چو یاسمنت

درود من به تو بود از ارادتم ورنه

چه قابل است سلام از زبان همچو منت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

بند دوازدهم

قسم به آن شب و آن رازهای پنهانی

قسم به چشم تو هنگام اشک افشانی

قسم به خون گلوی دو ماه پارۀ تو

به اشک نیمه شب آن دو طفل زندانی

قسم به همت و ایثار و غیرت طوعه

قسم به عزم تو و رادمردی هانی

تو خون پاک حسینی حسین خون خداست

چنین مقام گران بر تو باد ارزانی

تو روی بام و دو طفلت کنار شط فرات

غریب تر زشهیدان شدید قربانی

چه می شود که به قبر تو و دو فرزندت

کنم زاشک دو چشمم گلاب افشانی

کسی ندیده که با تیغ میزبان گردد

سر بریده مهمان چراغ مهمانی

جسارتی که پس از مرگ شد به پیکر تو

روا نبود به جسم یهود و نصرانی

بریدن سر مهمان و دعوی اسلام

هزار مرتیه نفرین بر این مسلمانی

هماره تا که سخن بر لب است (میثم) را

به این دو مصرع زیبا کند ثنا خوانی

«سلام خالق منان سلام جبرائیل»

«سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»