امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
همره قافلۀ کرب و بلا

 

 

همره قافلۀ کرب و بلا

دختری بود ز مسلم به نوا

همه شب ذکری و حاجاتی داشت

صوت جانسوز و مناجاتی داشت

کای خدا چشم امیدم به در است

تا کی آخر پدرم در سفر است؟

کاش بابم ز سفر می آمد

زآن سفر کرده خبر می آمد

آن دل افسرده در آن شدت غم

دید در بین غزالان حرم

پسر فاطمه همچون پدرش

می کشد دست نوازش به سرش

گفت ای سوخته عالم زغمت

بر سرم سایۀ لطف و کرمت

شده از لطف تو خون بر جگرم

من مظلومه مگر بی پدرم

فاش بر گو چه خبر آمده است

پدرم را چه به سر آمده است

گفت ای دسته گل رعنایم

من از امروز تو را بابایم

دختر کوچک من خواهر توست

خواهرم در همه جا مادر توست