هزار مرتبه جانم بگیر و جانم ده
سپس کرم کن و یک لحظه رو نشانم ده
به زیر خاک قدم هایِ خویش خاکم کن
غباری از سر کویت به ارمغانم ده
زخشک سالی اشگم نمانده برگ و بری
کرامتی کن و اشکی به دیده گانم ده
زکوی خویش جوابم مکن، بیا و مرا
سگی حساب کن و مشت استخوانم ده
به زیر کوه فراق تو تا علم گردم
میان سرو قدان قامت کمانم ده
بسوز، حنجره ام را به آتش جگرم
خروش ناله ی یا صاحب الزّمانم ده
به چشمه ی ظلماتم نیاز نیست بیا
شهید خویش کن و عمر جاودانم ده
سرور و غم چه تفاوت کند حکیم تویی
همان که هست قبول درت همانم ده
شرار ناله ی دل بغض شد به حنجره ام
بیا و گوش، به الغوث، الامانم ده
مرا تخلّص «میثم» به نظم کافی نیست
زبان «میثمیم» آرزوست آنم ده