امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
هزار مرتبه جان از تنم ز شوق بر آید

 

 

هزار مرتبه جان از تنم ز شوق بر آید

کز آن امید سفر کرده باز یک خبر آید

چو شمع سوخته ام در فراق او که هماره

شرار آه ز دل سیل اشکم از بصر آید

موّحدین نهراسید از بتان که به کعبه

خلیل بت شکن اهلبیت با تبر آید

الا ذُراری زهرا به گوش کز دل کعبه

خروش منتقم خون اهلبیت بر آید

به احتضار فتادم ز انتظار مبادا

که وقت آمدن یار عمر من به سر آید

ستاره ریخته هر شب ز آسمان دو چشمم

که آفتاب ولایت ز کعبه جلوه گر آید

طلوع می کند از کوه انتظار به مکّه

چنانکه از دل غار حرا پیامبر آید

به صبر کوش دلا در فراق دوست که خواجه

نوشته در اثر صبر نوبت ظفر آید

عزیز فاطمه تا کی به گوش منتظرانت

صدای ناله ی زهرا ز آستان درآید

مه جمال تو را کرده ام هماره مجسّم

مگر به چشم خیالم رخ تو جلوه گر آید

بجان یوسف زهرا تمام غصّه ام این است

که از بشیر توام پیک مرگ زودتر آید

مبارک است سحرگاه انتظار به «میثم»

که صبح گردد و باز آفتاب جلوه گر آید