امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو

 


هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو

نگـردد بـاز صبح جمعـه ای، چشم ترم بی تو

دوایش را نمی خواهم شفایش را نمی‌خوانم

اگر عیسی ابن مریم پا گذارد بر سرم بی تو

ز هنگام ولایـت پیشتـر هـم بـود معلومم

که باشد تلخ تر از زهـر، شیر مـادرم بی تو

ز هر رکن حرم، سنگ ملامت بر سرم بارد

اگـر یکبـار بـر دیـوار کعبـه بنگرم بی تو

بـه امید ظهورت  زنـده بودم، زندگی کردم

الهـی جـان نیاید لحظه ای در پیکرم بی تو

سزد تا همچو شیطان رانَد ابراهیم با سنگم

اگـر در حجـر اسماعیل هم رو آورم بی تو

بـه صبح جمعـه سوگند ای امید روزهای من

غروب جمعه گـردد شـام غـربت باورم بی تو

به روح مادرت زهرا به دست خود کنم دورش

اگر روح الامین چـون روح آید در برم بی تو

بیا یابن الحسن صبحی بدم بـر شـام هجرانم

کـه شب هـا از چراغ انجمن، تنها تـرم بی تو

نگاهی کن بـه «میثم» تـا که همچون میثمِ مولا

فـراز دار هـم از جـان شیرین نگذرم بی تو