امروز سه شنبه ، ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
جشن خدا به وسعت دنیا مبارک است

جشن خدابه وسعت دنیامبارک است

تکرار عید دیگـر «طاهـا» مبـارک است

در لیلــــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم،

میلاد علم و دانش و تقوا مبارک است

بـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خداست؛

دیــدار روی حیِّ تعالـی مبـارک است

عیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّـت خــدا،

براحمد و به حیدر و زهرا مبارک است

آیین مـاست جعفــری از لطـف کبـریا

این عیدعید ماست که برما مبارک است

ما در پناه عترت و قرآن و احمدیم

زیـر لـــوای صــادق آل محمّـدیم

 

یـا باقـرالعلــوم! الهــی امـــام علــم

تابید روی دست تو امشب تمام علم

براین پسر که صادق آل محمّد است

تـا بامــداد روز قیــامت، ســلامِ علم

وقتـی زبان او به سخن باز می‌شود؛

پر می‌کشد به اوج سماوات،نام علم

بــر سینـۀ مقــدس نــورانیَش درود؛

آن سینه‌ای که آمده بیت‌الحرامِ علم

می‌جوشـد از عقیق لبش گوهر کمال

در می‌شود به درج دهانش کلام علم

 

توحیـــد زنـــده از سخــن دلربـــای او

قـــرآن، نیـازمنــد لــب جــان‌فـــزای او

گویـی رسـول سر دهد آوای «تفلحوا»

وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او

هرکس به پای کرسی درسش کندجلوس،

بر بـال جبرییـل امیـن اسـت، جـای او

جبریل نـه، ملائکه نه، جـن و انس نه؛

بایــــد کننــــد آل محمّــــد ثنـــای او

گر شاعری به شـأن خدا بوَد گفتمـی

بایــــد خـــدا قصیـده بگویـد بــرای او

مدحش بــه لـوح، بـا قلـم وحیِ کبریاست

فرقان و نور وکوثر وتطهیر و«هل اتی»ست

 

ای جبرییــل، تشنــۀ دریــای نــور تـو

زانــو زدنــد خیــل مـلک در حضــور تو

صدهـا مسیـح سایه‌نشینت در آفتاب،

صدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طــور تو

هرجا سخن زدانش و تقوا و حکمت است،

احساس می‌شـود همگـان را ظهور تو

دانـش همیشه سیر کند در مسیر تو

عرفـان همـاره شـور نـوازد به شور تو

عیسی مسیح،موسیِ عمران،خلیل،نوح

خــورده شــراب نـور ز جــام طهـور تو

هر چند قـدر و مرتبه‌ات را ندیده‌ایم

بیش از ائمه، از تو روایت شنیده‌ایم

 

فضـل و کمــال را سنــدِ معتبـــر تویی

نخـل قیــام کــرب و بــلا را ثمــر تویی

دریای شش دُری و سپهرِ شش آفتاب

یا پنج بحـرِ فضل و شرف را گهـر تویی

صدیــقِ اکبـرنــد امـامــان مـــا همـه؛

اما بـه صـدق، از همه مشهورتـر تویی

میزان:تو و حساب:تو، حشر و صراط:تو

قاضـی تویی،شفیع تویی، دادگر تویی

مهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبـادت است

شب زنـده‌دارهـای خـدا را سحـر تویی

حجّت در این مقام،تمام است بر همه

بی‌مهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همه

 

تـــو وارث تمـــام علـــوم  پیمبــــری

قـــرآنِ ناطقـــی، ولـــی‌اللهِ اکبـــری

جزحق که گفته وصف تورا با زبان وحی،

از هـر چـه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـری

بـر روی دستِ حجّت حق،باقرالعلوم

قـرآنِ ناطــق استی و فرقـان دیگـری

گـر جا نمــاز بـاز کنـی، زین‌‌العابـدین

ور سوی ذوالفقار بری دست،حیدری

تو  یـک امـام نه، تـو  تمــامِ ائمــه‌ای

تو چــارده جمــال خداونــد منظــری

شکــر خـدا کــه در کنفِ چـــارده ولی

نه مالکی نه شافعی استم،نه حنبلی

 

ای در کمنــد عــزم تـو لیــل و نهـارها

دادی بــه چــار  فصــل ولایـت، بهارها

قرآن زده است بوسه به لب‌هات،بارها

دادی بـه علــم بــا نفست، اعتبــارها

نــام خــوشت، قـــرار دل بــی‌قـرارهـا

هر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی است؛

روشن ز تـوست چشمِ همه روزگارها

آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط

صد حیف از اینکـه آب خورد دورِ خارها

«میثم»که خار توست، به گل ناز می‌کند

تنهـا زبـان بــه مـدح شمـــا بــاز می‌کند