امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
خطاب به مدینه

 

 

در آفتاب تو انوار کبریاست مدینه

به سویت از همه سو چشم انبیاست مدینه

اگر چه غریبی نشسته بر در و بامت

هماره با دل ما نامت آشناست مدینه

تو همچو حلقۀ انگشتر و نگین شریفت

تن مقدس پیغمبر خداست مدینه

به بیت فاطمه و باب جبرئیل تو سوگند

تو قبلۀ دل مائی خدا گواست مدینه

به هر طرف که نهم روی خویش روی دل من

به مسجد الّنبی و مسجد قباست مدینه

هنوز چشم تو محو است بر نماز محمّد (ص)

هنوز بانگ بلالت به گوش ماست مدینه

هنوز از جگر نخل سبزهای تو بر پا

صدای نالۀ العفو مرتضاست مدینه

هنوز از نفس جبرئیل، گوش دلت را

نوای روح برانگیز هل اتاست مدینه

نیازمند به ناز طبیب نیست وجودم

که در نسیم مسیحائی ات شفاست مدینه

کجا به خاک بقیعت نشسته یوسف زهرا

که گرم زمزمه و ناله دعاست مدینه

به اشک دیدۀ مهدی به خون سینۀ زهرا

مزار فاطمه و محسنش کجاست مدینه؟

صدای ناله ای از کوچه می رسد به گمانم

صدای نالۀ جانسوز مجتباست مدینه

چرا خراب نگشتی در آن غروب غم افزا

که فاطمه زخدا مرگ خویش خواست مدینه

به آفتاب تو نقش است جای ضربت سیلی

که روز تو چو شب تیره غم فزاست مدینه

سئوال میکنم از تو بگو به حق پیمبر (ص)

به روی فاطمه سیلی زدن رواست مدینه؟

سرشک دیدۀ مولا گذشت از سر هستی

اگر چه گریۀ او در تو بی صداست مدینه