امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
خطری می‌کنم از فتنۀ شیطان احساس

 


امان‌نامه

 

 

خطری می‌کنم از فتنۀ شیطان احساس

 

خطر خار جحیمی به روان گل یاس

 

در دل آل پیمبر همه افتاده هراس

 

شمر آورده امان‌نامه برای عباس

 

زین مصیبت حرم پاک علی می‌لرزد

 

گوییـا مـلک خـدای ازلــی می‌لرزد

 

****

 

کیست عباس؟ امید دل خیرالناس است

 

کیست عباس؟ شرف عشق، ادب احساس است

 

شیشه را قصد شکار جگر الماس است

 

پاسدار حرم‌الله اگر عباس است

 

به نگاهیش عدو در سقر آواره شود

 

جگر شمـر و امان‌نامـۀ او پاره شود

 

****

 

باز دنیا به سوی حیدر کرار آمد

 

به سراغ قمر از راه، شب تار آمد

 

دل شب سوی حرم، شمر ستمکار آمد

 

به شکار دل عباس علمدار آمد

 

گفت: عباس! ببین! بخت، تو را همراه است

 

کـه امـان‌نامۀ تــو خـط عبیــدالله است

 

****

 

چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد

 

پای‌تافرق چو آهی که برآید ز نهاد

 

گفت ای کار تو بر آل پیمبر بیداد

 

به تو و خطّ و امان‌نامۀ تو نفرین باد

 

دور شو! این همه افسانه مخوان درگوشم

 

بـه دو عـالم پسـر فاطمــه را نفــروشم

 

****

 

گفت ای لعل لبت تشنه، دلت دریایی

 

تا به کی پای تو در سلسلۀ تنهایی؟

 

به تو زیبنده بود سروری و آقایی

 

حیف از قدر و جلالت که کنی سقایی!

 

تو امیری ز چه رو عبد برادر باشی؟

 

نزد مـا آی که فرماندۀ لشکر باشی

 

گفت روزی که اذان بر در گوشم خواندند

 

همگی بر رخم از اشک، گلاب افشاندند

 

مات و مبهوت به دیدار جمالم ماندند

 

همه دور پسر فاطمه‌ام گرداندند

 

تا فـدای پسـر فاطمـه گردد هستم

 

پدرم اشک‌فشان بوسه زده بر دستم

 

****

 

گفت ما بوسه گذاریم به خاک پایت

 

تو یل ام‌بنینی و قمر، سیمایت

 

چه نیازی به حسین و به بنی‌الزهرایت؟

 

حیف باشد که ز هم قطع شود اعضایت!

 

عوض آنکه حسین، اشک برایت ریزد

 

باش با ما که زر سـرخ به پایت ریزد

 

****

 

گفت: خاموش که این بندگی‌ام، آقایی‌ست

 

مشک بر دوش گرفتم، شرفم سقایی‌ست

 

باخبر باش که عباس، بنی‌الزهرایی‌ست

 

جگرم سوخته و چشم و دلم دریایی‌ست

 

باشد از اسب، زمین خوردن من پروازم

 

هرچـه هستم به حسین‌بن‌علی سربازم

 

****

 

من جدا لحظه‌ای از آل‌پیمبر گردم؟

 

بهر حفظ سر و جان دور ز دلبر گردم؟

 

پسر شیرخدا نیستم ار برگردم

 

عشقم این است که دور علی‌اصغر گردم

 

نیست بازیچۀ ماننـد تویی احساسم

 

دور شو! دور! زنازاده! که من عباسم

 

ای فدای شرف دین و مرامت عباس!

 

کوثر از جام نبی باد به کامت عباس!

 

از ولادت به تو بالیده امامت عباس!

 

تا قیامت ز رسل باد سلامت عباس!

 

تو به شهر دل یک خلق، امامت کردی

 

سربلند است قیامت کـه قیامت کردی

 

نه ز شمشیر نه از تیر، تو را واهمه بود

 

از ازل مرغ دلت شیفتۀ علقمه بود

 

زائر پیکر صدپارۀ تو فاطمه بود

 

آب را با تو به دور حرمت زمزمه بود

 

کای شرار عطشت در جگر آب، عباس!

 

آب از شـرم لـب تشنۀ تو آب عباس!

 

****

 

آب‌ها تشنۀ داغ لب عطشان تواند

 

نخل‌ها سوخته و سربه‌گریبان تواند

 

اشک‌ها وقف تو و زخم فراوان تواند

 

دست‌ها تا ابدالدّهر به دامان تواند

 

چه شـود تـا ز گنـه، نامـۀ او پاک کنند

 

«میثم» دلشده را در حرمت خاک کنند