امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
خوش بود گوشه نشینان بدهندم جایی

 

خوش بود گوشه نشینان بدهندم جایی

که بهر چشم زدن سیر کنم دنیایی

اگر این دیده بدید ار تو روشن نشود

پیش من کم بود از دیده نابینایی

با وجودی که رخ از اهل جهان پوشیدی

نیست در هر دو جهان چون تو جهان آرایی

آنچنان زار بگریم به بیابان غمت

که به یک قطره اشکم نرسد دریایی

پا به گل مانده ولی در طلب دیدن تو

دل بجائی رود و دیده بدیگر جایی

چشم خود را همه شب شسته ام از خون جگر

که تو یک لحظه در این خانه گذاری پایی

تا ابد نام زمیخانه رضوان نبرم

اگر از جام وصال تو زنم صهبایی

دیده ام جز به گل روی تو در نگشاید

گر چه از لاله شود ملک جهان صحرایی

گر تو داری دو جهان بنده شرمنده چو من

من ندارم چو تو در هر دو جهان مولایی

آنکه با آتش حجران تو سازد عمری

هرگز از آتش دوزخ نکند پروایی

غزلیات تو «میثم» همه فریاد دل است

که از این خانه بدلدار رسد آوایی