مدینه! راست بگو نخل هایت از چه خمیده؟
به جای لاله زخاکت شرار ناله دمیده
چرا غریب مدینه کنارِ خانه نشسته
بغل گرفته دو زانو زسینه آه کشیده
شریک غربت و غم های و دردهای علی کو
که گیرد از رخ آن دل شکسته اشگ دو دیده
علی فاتح احزاب و خیبر است، خدایا
چه روی داده چرا رنگ او زچهره پریده
صدای یا ابتا می رسد هنوز به گوشش
و یا که ناله ی محسن کنار خانه شنیده
به یاد پهلوی زهرا گرفته دست به پهلو
قرار داده زکف همچو شخص مار گزیده
وجود او شده در و به خاطر دلِ زینب
سکوت کرده و خونِ دلش زدیده چکیده
به گوشه ی کفن آثارِ خون مشاهده کرده
ولی ندیده به پهلوی فاطمه چه رسیده
شب است و تربت یار و غریب شهر مدینه
نهاده چهره به خاک و دل از حیات بریده
غلاف تیغ و فشار در و حرارت آتش
یقین کنید که زهرا سه بار گشت شهیده
به جان فاطمه «میثم» که ضربه های پیاپی
روا نبود به سروری که از فراق خمیده