امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
مدینه شهر نبی تربت چهار امام

 

 

مدینه شهر نبی تربت چهار امام

به نقطه نقطه خاکت ز ما سلام، سلام
اگر چه ساکت و آرام میرسی بنظر

دلی نمانده که گیرد بیاد تو آرام
مزار چار امامی و شهر پنج تنی

ز شش جهت بسویت حاجت آورند مدام
چراغ محفل جان، مسجد الحرام دلی

که بر طواف حریم تو بسته دل احرام
سزد چو نام شریف تو بر زبان آرم

به حرمت سخنم انبیاء کنند قیام
دوای درد دو عالم ز گرد صحرائی
سلام بر تو که آرامگاه زهرائی
شرار غم ز وجودم زبانه می‌گیرد

ز گریه مرغ دلم آب و دانه می‌گیرد
نه آرزوی بهشتم بود نه شوق وطن

دلم بیاد مدینه بهانه می‌گیرد
زهر نشانه گذر کرده با هزار نگاه

سراغ از آن حرم بی نشانه می‌گیرد
سلام باد به شهری که نام روح فزاش

به هر دلی که شکسته‌ات خانه می‌گیرد
سلام باد بر آن داغدیده بانوئی

که عرض تسلیت از تازیانه می‌‌گیرد
درود باد به شهری که تربت زهراست
بهار دامنش از اشک غربت زهراست
مدینه کز توبه دلها شراره افتاده

شراره بر جگر سنگ خاره افتاده
چه روی داده که خورشید تو غریب شده

وز او بخاک تو ماه و ستاره افتاده
چه روی داده که مثل علی ز شدّت غم

خموشی و، نفست در شماره افتاده
بروی نیلی زهرا قسم بگو که چرا

به کوچه‌های تو یک گوشواره افتاده
مدینه ناله برآر از جگر بگو به علی

بیا که فاطمه از پا دوباره افتاده
مدینه نخل گلت چیده شد به گلخانه
برای غنچه خونین گریستی یا نه؟
مدینه طوطی وحی تو آشیانه نداشت؟

و یا زفتنه زاغان امان به لانه نداشت
چو شمع سوخته گردید آه و ناله نزد

شراره داشت به دل بر لبش ترانه نداشت
گرفته بود چنان خو، به دانه دانة اشک

که شوق زندگی و میل آب و دانه نداشت
کسی شریک غم دختر رسول نشد

بجر علی که محیط غمش کرانه نداشت
مدینه تسلیتی جز شرار و دود ندید

مغیره دسته گلی غیر تازیانه نداشت
گمان نبود صدای نبی خموش شود
ز دود خانة زهرا سیاه پوش شود
مدینه لشگر اندوه ریخت بر سر تو

نبود این همه رنج زمانه باور تو
مدینه بعد پیغمبر ز بس غریب شدی

نشست قاتل زهرا فراز منبر تو
مدینه، چون بسرت آسمان خراب نشد

که گشت نقش زمین دختر پیمبر تو
از آن شبی که علی دفن کرد فاطمه را

صفا گرفته شد از صبح روح پرور تو
بکوچه‌های تو یک روز آفتاب گرفت

هنوز انده چو ابر سیاه منظر تو
میان کوچه زنی را زدن رشادت بود؟
و یا بفاطمه سیلی زدن عبادت بود؟
مدینه آنچه که می‌پرسم از تو راست، بگو؟

کجاست تربت زهرا بگو کجاست، بگو؟
بقیع منبر و محراب با حریم رسول

مزار او ز چه پنهان ز چشم ماست، بگو؟
چه شد که فاطمه هیجده بهار بیش نداشت

چرا هماره ز حق مرگ خویش خواست، بگو؟
چرا زمین تو یادآور مصیبت اوست

چرا هوای تو اینقدر غم فزاست، بگو؟
به گوشواره‌ای که در کوچه او فتاده قسم

بروی فاطمه سیلی زدن رواست، بگو؟
چه لاله‌ای ز تو در بین خار و خس افتاد
که در مصیبت او بلبل از نفس افتاد
شکسته بال و پری ز آشیانه می بردند

تنی ضعیف، غریبان بشانه می بردند
جنازه‌ای که همه انبیء بقربانش

چه شد که هفت نفر مخفیانه می‌بردند
مدینه فاطمه را روز روشن آزردند

چرا جنازة او را شبانه می‌بردند
ز غربت علی و قصّة در و دیوار

بدادگاه پیمبر نشانه می‌بردند
بجای گل که گذارند روی قبر رسول

برای او اثر تازیانه می‌بردند
سزای آن همه احسان مصطفی این بود
هنوز هم کفن آن شهیده خونین بود
مدینه راست بگو شب علی به چاه چه گفت؟

کنار تربت خورشید خود بماه چه گفت؟
علی که روز لبش بسته بود و ناله نزد

ز دردهای درون با شب سیاه چه گفت؟
مدینه شب که علی برد سر فرو در چاه

ز محسنش که فدا گشت بی گناه چه گفت؟
مدینه شیر خدا، کو پناه عالم بود

چو دید فاطمه افتاده بی پناه چه گفت؟
مدینه فاطمه در پشت در چو آه کشید

به آن شهیده علی در جواب آه چه گفت؟
مدینه شرح غم تو که نیست خاتمه‌اش
بسوز، هم له علی، هم برای فاطمه‌اش
مدینه طوبی قامت خمیدة تو چه شد؟

مدینه فاطمه داغدیدة تو چه شد؟
شرار فتنه ز اهل جحیم چون برخواست

بگو بهشت به آتش کشیدة تو چه شد؟
به آن شکوفه که نشکفته چیده شد سوگند

گل شبانه به گِل آرمیدة تو چه شد؟
نهال گلبن وحی تو را چو ضربه رسید

بگو که غنچة از شاخه چیده تو چه شد؟
مزار فاطمه می‌باید از نظر مخفی

مزار محسن در خون طپیدة تو چه شد؟
بریز اشک که خاک مدینه را شویم
نشانی از حرم بی نشان او جویم
حرامیان که بخود ننگ جاودانه زدید!

بدون اذن، علی را قدم بخانه زدید!؟
کبوتری که هنوز آشیانه‌اش می‌سوخت

چه کرده بود که او را در آشیانه زدید!؟
چرا به کشتن زهرا هجوم آوردید!

چرا به مادر سادات تازیانه زدید!؟
درون خانه او ریختید بر سر او

بدست و صورت و پهلو و کتف و شانه زدید!؟
گناه محسن زهرا در آن میانه چه بود

چه شد که ضربه بر آن طفل نازدانه زدید!؟
اگر چه خون همه دلها ز صحبت غم اوست
صدای غربت او در نوای «میثم» اوست