امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره (مرثیه)

 

 

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک ها بریزید از دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره

ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم می زد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره

خندید قاتل تو بر اشک دیدۀ من

با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم

جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره

ای جای رفته از دست بگشا دو دیده از هم

جانی بده به بابا حتّی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد استاده و بخندد

فرزند دیده بندد بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم

خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم در باغ آرزویم

افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره

جسم عزیز جانم چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده ار تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک

«میثم» بر آن تن پاک خون گریه کن هماره