امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم

 

من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم

که شمع محفل آزادگی ات روی منیرم

پیام خون خدا خیزد از زبان خموشم

که سیّدالشهدا را به شهر شام سفیرم

رخم کبود زسیلی به چشم دوست چراغم

قدم کمان زفراق و به قلب خصم چو تیرم

پناه هفت سپهرم، که گفته دخت یتیم؟

شفیعۀ دو سرایم، که خوانده طفل صغیرم؟

عزیز فاطمه هستم زعزّتم نشود کم

اگر چه در دل شب گوشۀ خرابه بمیرم

چه باک اگر که به سنگم زنند، نخل کمالم

چه زغم زسلسله روبهان، که دختر شیرم

مرا به شام نبینید در لباس اسارت

که تا خداست خدا، بر تمام خلق امیرم

پیام آور خون شهید تا صف حشرم

زسیّدالشهدا باشد این مقام خطیرم

عدو به چشم حقارت نظاره کرد به حالم

خبر نداشت که حتی فرشته نیست نظیرم

یزید داد مرا جا به روی خاک خرابه

به زعم آن که شمارد میان خلق، حقیرم

کجاست تا نگرد در همین خرابه زعزّت

پناه طفل صغیر و مطاف شیخ کبیرم؟

به سنّ کوچک من منگرید کامدم این جا

نه دست زائر خود، بلکه دست خلق بگیرم

اگر چه آمده مشهور نام من به رقیّه

به سان فاطمه در عزّت و جلال، شهیرم

قسم به دامن پاک حسین (ع) پرور زهرا (س)

که من عزیزم و ذلّت زهیچ کس نپذیرم

خدا گواست کتک خوردم التماس نکردم

مگر نه دختر ناموس کردگار قدیرم

زسوز سینۀ من گُل کند کلام تو (میثم)

سروده های توباشد ترانه های ضمیرم