امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
من کیستم حر گنه کار حسینم

مـن کیستم حـر گنه کار حسینم

   

بـا جـــان نـاقابل خــریدار حسینم

کوهم ولیکن سر به دیوار حسینم

   

در بین دشمن هم گرفتار حسینم

 

آزاده‌ام آزادۀ خــون خـدایم

لبریز از انوار مصباح الهدایم

 

مـن زنـدگی از یـوسف زهـــرا گرفتم

   

معـراج سبحان الذی اسرا گرفتم

هرچند،چندی بین دشمن جا گرفتم

   

یک لحظه برکف دامن مولا گرفتم

 

فــرزند زهـرا کرد از رأفت قبولم

بخشید آن مولا به زهرای بتولم

 

مــن راه بـر فرزند پیغمبر گرفتم

   

در خـط ثــارالله خــط دیگــر گـرفتم

هر چند ره بر حجت داور گرفتم

   

بایک نگاهش زندگی ازسر گرفتم

 

اینجـا مسیحـا جـان دیگـر بر تنم داد

دستم گرفت و اذن میدان رفتنم داد

 

مــردود بـــودم داد مـــولایم پناهم

   

تـــا دیــد اشــک خجلتــم را داد راهم

باگریه گفتم یابن زهرا عذر خواهم

   

بگشای چشم و زنده کن بایک نگاهم

 

من شیشه‌ام آیا شود دُرِّ تو باشم

زنجیـر ذلـت بگسلم حــرِّ تــو باشم

 

مولا نگاهم کرد با چشم خدایی

   

فرمود ای حر سر به زیر اینجا چرایی

تـو حُـرِّ زهرا، حُرِّ حیدر، حُرِّ مایی

   

دیــگر نــه حُـــرِّ کــوفـه حُـرِّ کـربلایی

 

در باغ عترت بوی عطر یاس داری

جــا در کنــار حضرت عباس داری

 

گفتم که مادر اشک ریزد در عزایت

   

دیدی چگونه کرد نفرینم دعایت

اینـک کنـم در یـــاری عتـرت فدایت

   

زهرا به جای مادرت گرید برایت

 

حق صاحب قـدر و جلالت کرد ای حر

غمگین مشو زینب حلالت کرد ای حر

 

دیشب ز راه دور یارت بودم ای حر

   

دیر آمدی چشم انتظارت بودم ای حر

گرم دعا بر حال زارت بودم ای حر

   

بینـای چشـم اشکبــارت بودم ای حر

 

در راه معــراج شهــادت گــرم سیری

تو هم حبیبی، هم بریری، هم زهیری

 

القـصــه اذن رفتـن میــــدان گـــرفتم

   

جــان وقف ثارالله کردم جان گرفتم

هستی به کف در یاری جانان گرفتم

   

بر زخم بی‌درمان جان درمان گرفتم

 

گفتم که حر در مکتب ایثار تنهاست

دیـدم سرم بر دامن فرزند زهراست

 

فرمود حریت به نـام توست ای حر

   

شهدشهادت سهم کام توست ای حر

از فیض ما لبریز جام توست ای حر

   

این عــزت از پــاکی مـام توست ای حر

 

جا دارد ای دلداده بر درد و غم ما

گــوید قصیده در ثنـایت «میثم »