متاب ماه که گردیده ماه من خاموش
خموش باش که یارم شد از سخن خاموش
چو نخل خشک بیکباره برگ و بارم ریخت
که گشته بلبل زارم در این چمن خاموش
کنار خاک لحد ناله میزنم، تنها
که راز دار دلم خفته در کفن خاموش
چراغ انجمن دل شکستگان برخیز
ببین چگونه شده بی تو انجمن خاموش
پناه زن نه مگر هست شوهرش ز چه رو؟
تو تازیانه ز دشمن خورّی و من خاموش
نفس به سینة تنگم شده است زندانی
که شستهام تنت از زیر پیرهن خاموش
حسین بهر دل من بخانه کرده، سکوت
صدای ناله شده بر لب حسن خاموش
صحابه عهد شکستند و شد سبب «میثم» که بت بجای خود و بت شکن خاموش