امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
مصحف روی تو و چشم گنهکار من

 

مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من

از چه منم عار تو؟ از چه تویی یار من؟

گر بپسندی مـرا نــاز بـه عالـم کنـم

ور بفـروشی مــرا کیست خریـدار من؟

نخلــۀ خشکیــده‌ام بــار نــدارم ولی

شکر، خـدا را که شد کوه غمت بار من

گرچه نکردی ظهور من به حضور توام

طلعت پنهان توست شمع شب تار من

هرچه تو گویی بـدم، باز نکـردی ردم

گرچـه فـراق رخت بـوده سـزاوار من

بس‌که گنـه کـرده‌ام نامه سیه کرده‌ام

وصل تو هم می‌شــود بـاعث آزار من

مهلت وصلم که نیست طاقت هجرم که نیست

پس تو بیـا و گره بـاز کـن از کار من

تـا کـه قبـولت فتـد گریــۀ ناقــابلم

گرچه سیاهم بزن خنده به رخسار من

شمع دل عالمـی بــا همگان همدمی

دور تـو پـر می‌زنـد مـرغ دل زار مـن

«میثم» دار تــوام یـار نــه عـار توام

غیـر ثنـای شمـا نیست در آثـار مـن