امروز چهارشنبه ، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
نه صبر به دل مانده نه در سینه قرارم

 

 

نه صبر به دل مانده نه در سینه قرارم

بگذار چو آتش زجگر شعله برآرم

گر زحمتت افتد که نهی پای به چشمم

بگذار که من چشم به پایت بگذارم

یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر

با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم

خجلت کشم از دیده و از گریه عمرم

گر پیشتر از آمدنت جان بسپارم

بگذاشته ام بر روی خاک حرمت رو

شاید گنه از چهره بشوئی به غبارم

حیف از تو عزیزی که منت یار بخوانم

لیکن چه کنم جز تو کسی یار ندارم

شامم شده تاریک تر از صبح قیامت

روزم شده بی روی تو همچون شب تارم

ای منتظر منتظرانیوسف زهرا

پائیزه شده بی گل روی تو بهارم

دادند مرا دیده که روی تو ببینم

بی دیدن رخسار تو با دیده چه کارم

مهرت نتوان کرد برون از دل «میثم»

گر خصم دو صد بار کشد بر سر دارم