امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
نار او جو که دل آرایی نور این همه نیست

 

 

نار او جو که دل آرایی نور این همه نیست

 

روی او بین که صفای رخ حور این همه نیست

ار نی گوی بدیدار رخش همچو کلیم

فیض از او گیر که فیّاضی طور این همه نیست

وصل او داد اگر دست بگش پای ز جان

نیست شو مرتبت فیض حضور این همه نیست

در دل را به رخ شادی عالم مگشا

با غمش باش که اوصاف سرور این همه نیست

مگر از طرف سلیمان بر سد فیض دمی

ورنه تشریف سخن گفتن مور این همه نیست

تو به ظلمات تن افتادی از او دور بسی

ورنه آن روشنی جان تو دور این همه نیست

در بهشتند به یک گردش چشمش همه مست

مستی باده و مینای طهور این همه نیست

نای «میثم» زدم گرم تو بگرفت نوا

ورنه در ناله او نغمه و شور این همه نیست