امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
امید دل چرا در جیب غم بردی سر خود را

 

 

امید دل چرا در جیب غم بردی سر خود را

بیا بنما به عالم روی از گل بهتر خود را

چه شبهایی که همچون شمع سوزان تا سحر کردی

نثار قبر زهرا اشک چشمان تر خود را

بیا ای یوسف گمگشتۀ مصر ولا مهدی

نشان شیعیان ده قبر زهرا مادر خود را

بیا با هم بگرییم از برای غربت جدّت

که شب بنهاد زیر گل گُل نیلوفر خود را

بیا و در کنار جسم خونین برادر بین

به زیر تازیانه عمّۀ غم پرور خود را

بیا از جدّ خود بستان عموی شیر خوارت را

که می نوشد به جای شیر خون حنجر خود را

بیا مگذار تا جدّت به پیش خنده ی دشمن

بگیرد در بغل با گریه نعش اکبر خود را

بیا مگذار جدّت از فراز نیزه ی دشمن

ببیند زیر کعب و نیزه اشک دختر خود را

بیا بنگر چگونه عمّۀ مظلومه ات زینب

نهاده در بیابان لاله های پرپر خود را

بیا بنگر چگونه جدّ مظلوم تو در مقتل

به قاتل می دهد انگشت با انگشتر خود را

بیا چشم تر و لب های خشک تشنگان را بین

که گم کردند در دشت بلا آب آور خود را

بیا لطفی به «میثم» کن که تا جانش بود در تن

به پای جدّ مظلوم تو ریزد گوهر خود را