امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
عمری به گریه خواندم از سوز دل خدا را

 

 

عمری به گریه خواندم از سوز دل خدا را

شاید دمی ببینم آن روی دلربا را

از اصل خوبش دوری بیگانه ای و کوری

ای دیده گر نبینی دلدار آشنا را

دوران زندگانی تا مرگ انتها یافت

دردا دمی ندیدم آن حسن ابتدا را

ماهی که بر جمالش تاب نگاه ما نیست

آیا شود نوازد با یک نگاه ما را

رفتار ما گدایی قانون او کرامت

آری کرامت او سلطان کند گدا را

بالله یار آید چون ماه رخ گشاید

ای طالبان دلدار دیدارتان گوارا

کعبه، مقام، زمزم، گردند دور رویش

غرق صفا نماید هم مروه هم صفا را

ای بی تو اوفتاده در کار ما گره ها

از آستین برون آر دست گره گشا را

تا کی لوای سرخت بر گنبد حسینی

جز تو کسی نگیرد بر دوش این لوا را

تا چند رأس جدّت بر نوک نی درخشند

از دست نیزه داران بر گیر نیزه ها را

بازآ که دوستانت از اشک دیده عمری

پیوسته آب دادند گل های کربلا را

از نای نینوائی در عین بینوائی

دادی به نای «میثم» آوای نینوا را