پروانه وار سوزم و پروا نمی کنم
جز دور شمع روی تو پر، وا نمی کنم
باشد تمام هستیم این چند قطره اشک
با این گهر نگاه به دریا نمی کنم
گم گشته ی سراسر عمرم، بیا بیا
بنمای رخ که مثل تو پیدا نمی کنم
صد آسمان ستاره اگر آیدم به چشم
جز ماه عارض تو تماشا نمی کنم
آنی اگر کنم قد و بالات را نگاه
عمری نگه به عالم بالا نمی کنم
گر صد هزار دست تمنّا برآورم
غیر از تو را من از تو تمنّا نمی کنم
جان رشته ی کلاف و دلم گشته مشتری
من ترک عشق یوسف زهرا نمی کنم
حتّی بهشت را به سر دستم ار نهند
با یک نگه به روی تو سودا نمی کنم
ای بهترین قصیده ی عشقت دعای عهد
من ترک این قصیده ی غرّا نمی کنم
«میثم» نیاز نیست که از تو کند سؤال
من، زآفتاب، نور تقاضا نمی کنم