امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
پیغمبری که یک عمر غمخوار امتش بود

 

 

پیغمبری که یک عمر غمخوار امتش بود

روی کبود زهرا اجر نبوتش بود

ای خاک بر سرمن مردم شدند دشمن

با بانوئی که قرآن درس محبتش بود

زهرا که بر نمازش حق افتخار میکرد

بی حرمتیِّ امت اجر عبادتش بود

جان داد مخفیانه تشییع شد شبانه

بیت الولایۀ او دار الشهادتش بود

با هیچ کس نمی گفت از درد خویش اما

دیوار و در کتاب ذکر مصیبتش بود

تا وقت مرگ پنهان کرد از علی غمش را

بعد از شهادتش هم دستش به صورتش بود

غمهای آن شهیده ناگفته ماند اما

حمل جنازۀ او فریاد غربتش بود

با آن که مخفیانه تشییع شد شبانه

لبخند زد به تابوت این درس عصمتش بود

آن پای تا به سر نور رو می گرفت از کور

نیلی چرا زسیلی خورشید طلعتش بود

شب بر سر مزارش مولا چو شمع می سوخت

روز آفتاب سوزان زواّر تربتش بود

کوه گناه (میثم) در سیل اشک گم شد

آلوده بود و زین در امّید رحمتش بود