امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
روی تو را به هر طرف دیده ام و ندیده ام

 

روی تو را به هر طرف دیده ام و ندیده ام

لاله ز باغ عارضت چیده ام و نچیده ام

دست زنان بریده از دیدن ماه مصر شد

من رخ تو ندیده و سینۀ خود دریده ام

تا به تو دل سپرده ام خون ز دو دیده خورده ام

بار فراق برده ام زخم زبان شنیده ام

هر که گریزد از بلا وای به من که بر ملا

در طلب ولای تو ناز بلا کشیده ام

تیر محبّت ارزنی بر دل من بزن که من

زخم تو را به قیمت پارۀ دل خریده ام

گر تو عنایتی کنی طایر عرشی توام

ور تو اشارتی کنی صید به خون طپیده ام

خنده نما به گریه ام تیر بزن به سینه ام

دست بشو به خون دل پای بنه به دیده ام

کاش سرم جدا شود در قدمت فدا شود

بلکه ز مرحمت نهی پا به سر بریده ام

وارث کلّ انبیا یوسف فاطمه بیا

بیا که از فراق تو همچو کمان خمیده ام

دیده ام اشکبار تو دل شده بیقرار تو

بلکه شود نثار تو جان به لب رسیده ام

ای ز تو شادی و غمم خاک در تو «میثمم»

عشق تو گشته عادتم مهر تو مشی و ایده ام