امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
روز عید سرخ خون اتمام یافت

 

 

روز عید سرخ خون اتمام یافت

کار عاشورائیان انجام یافت

بر اسیران دیار رنج و درد

گشت شهر کوفه میدان نبرد

کاروان اشک از نو تاختند

کوفه را بر خویش سنگر ساختند

سرّ دشمن بر ملا کردند باز

کوفه را کبر و بلا کردند باز

هر اسیری پای جان در پیش داشت

یک جهان آزادگی با خویش داشت

راه عاشورائیان را کرده طی

تن سپر کرده به سنگ و کعب نی

بر جبین کوفه داغ ننگ بود

جوی خون جاری زقلب سنگ بود

شهر با ننگ ابد آمیخته

کوفه دیگر آبرویش ریخته

گرد ذلت بر رخش بنشسته بود

کوه رسوائی به پشتش بسته بود

اهل آن از مردگان بی دردتر

وز رنان روسپی نامردتر

بر سر راه اسیران صف زدند

پای سرهای بریده کف زدند

آل عصمت همچنان پیروز بود

داغ هاشان برق ظالم سوز بود

نور حق می تافت از دلهای شان

سنگر فریاد، محمل هایشان

زینب آن احیاگر خون حسین (ع)

برترین پیغمبر خون حسین (ع)

آن که خطّ سیر حیدر یافته

بعثت از دامان مادر یافته

ناگه از سر تا قدم فریاد شد

ناله اش از حبس دل آزاد شد

کربلای دیگری آغاز کرد

مشت دشمن را بهع کلی باز کرد

رعد آس داشت فریادی مهیب

خواب غفلت بردگان را زد نهیب

کای سراپا رنگ از نیرنگ ها

ننگ را از ننگ هاتان ننگ ها

ای زخار زیر پا هم خارتر

وز همه بی عارها بی عارتر

از چه می خندید ای بی دردها

رزل ها، ناپاک ها، نامردها

سیل خون از چشم خود جاری کنید

تا ابد بر خویشتن زاری کنید

رشتۀ ایمان زهم بگسیختید

کافران، خون خدا را ریختید

آتش ظلم و ستم افروختید

جان ختم الانبیا را سوختید

می سزد از این جنایت در جهان

خون ببارد بر زمین از آسمان

آب را در کام، اشک و خون کنید

خنده را کم، گریه را افزون کنید

زین جنایت باد بر سر خاکتان

ننگ آن بر دامن ناپاکتان

خلق را آهسته بر لب زمزمه است

کیست این بانو علی یا فاطمه است؟

کوفه برده سر به جیب غم فرو

نه شرف مانده بر او نه آبرو

خنده ها تبدیل بر فریاد شد

ناله ها از سینه ها آزاد شد

کوفه دیگر شهر بغض و خشم بود

مرد و زن را سیل خون در چشم بود

آن زبان حق به کام بوالحسن

گر نمی گردید خاموش از سخن

شهر جا، در موج طوفان می گرفت

کربلا در کوفه پایان می گرفت

فاش میگویم که اینجا دو امام

کرد بر خاموشی زینب قیام

این جا بر نی سر سلطان دین

یک طرف بر ناقه زین العابدین (ع)

دو امام یک طرف به هم دادند دست

تا سخن در سینۀ زینب شکست

کوفیان انگشت حیرت بر دهن

کز چه زینب ماند خاموش از سخن

زنگ اشترها فتادند از صدا

در هوای خطبۀ شیر خدا

شهر کوفه پای تا سر گوش شد

حیف دیگر آن صدا خاموش شد

او که اعجاز امامت کرده بود

با سکوت خود قیامت کرده بود

باز، لب بشکفت همچون لاله اش

سر زد از محمل صدای ناله اش

دیگر این جا با کسی کاری نداشت

بین آن نامردها یاری نداشت

شعله اش در سینه آهش در نفس

با هلال خود سخن می گفت و بس

کای هِلال من به بالای سنان

از چه وقت ظهر گردیدی عیان

این همه انگشت ها بالا زچیست

روز روشن وقت استهلال نیست

روز روشن روی نی وقت زوال

کس ندیده خون بریزد از هلال

ای تو خود قرآن و زینب آیه ات

ای من و محمل خجل از سایه ات

با سرت شمع دلم گردیده ای

سایبان محملم گردیده ای

چند با سنگ غمت دل بشکنم

رخصتی تا سر به محمل بشکنم

یاد داری در میان آفتاب

نیمروزی بود چشم من به خواب

تو رسیدی با عبای خویشتن

سایه افکندی به سرو قدّ من

دِین احسانت بود بر گردنم

آمهد وقت تلافی کردنم

عفو کن ای یادگار مادرم

سایبانی نیست جز موی سرم

ای جمالت را جمال داوری

وی سر نورانی ات خاکستری

ما زطفلی هر دو با هم همدمیم

دور یا نزدیک باشد باهمیم

تو به چشم من بده از نیزه نور

من گلوی پاره می بوسم زدور

من نه آن هستم که از پا اوفتم

هر چه آمد پیش در هم کوفتم

صبر، در موج بلا رام من است

بحر غم در قلب آرام من است

من به اقیانوس خون بشتافتم

من امام خویش را دریافتم

من به مقتل خصم را دادم شکست

من گرفتم پیکرت را روی دست

من کتک خوردم کنار پیکرت

تا کنم دفع خطر از دخترت

این من این داغ تو این ظلم عدو

گر سخن با من نمی گوئی مگو

ای مسیح فاطمه اعجاز کن

با یتیم خود سخن آغاز کن

بین چگونه چشم بر تو دوخته

شمع گشته آب گشته سوخته

تا ندادی بر حیاتش خاتمه

یک تبسم کن صدا زن فاطمه (س)