امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سایه ی تیغ تو آرامگه رندان است

 

سایه ی تیغ تو آرامگه رندان است

جز سر کوی تو هر جا که روم زندان است

بین مهجوری و مشتاقی و امّید وصال

دیده گریان و دلم خون و لبم خندان است

داروی درد فراقم شده خونابه ی دل

مرهم زخم عمیق جگرم دندان است

روزگاری است که نالیدم و معلومم شد

آه من مشت و دل سخت فلک سندان است

آسمان با همه سنگینی خود می گرید

بار سنگین غم هجر، دو صد چندان است

بس که حیرت زده ی روی تو و خوی تواند

قلم عجز در انگشت هنرمندان است

«میثم» از آتش دل آب شو و شعله مکش

با تو از روز ازل آنچه که گفتند آن است