امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سال ها، دور خزان گشتی! بهارت آرزوست؟

 

سال ها، دور خزان گشتی! بهارت آرزوست؟

چشم خود را بستی و دیدار یارت آرزوست؟

نامه ات گشته سیاه و نور می جویی در آن

بوی عطر طُرّه ی یار از غبارت آرزوست؟

با زبان تلخ خواهی دلبری شیرین زبان

نوشخند لعل یار از نیش مارت آرزوست؟

کام عطشانی ندادی در هوای کوثری

از کویر خشک فیض آبشارت آرزوست؟

دست کس نگرفته ای تا دست گیرد از تو کس

پای لنگ و همره چابک سوارت آرزوست؟

گوش خود را کرده ای پُر از صدای زاغ ها

نغمه ی بلبل به گِرد شاخسارت آرزوست؟

تیره گی از دل نَشُسته می دوی دنبال نور

دیدن خورشید در شب های تارت آرزوست؟

هم شریک دزد گشتی هم رفیق قافله

با رقیبان ساختی وصل نگارت آرزوست؟

خانه در دوزخ بنا کردی و می خواهی بهشت

دور شیطان، رحمت پروردگارت آرزوست؟

«میثما» آباد کن باغ محبّت را زاشک

بی جهت از چوب نخل خشک، بارت آرزوست؟