امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سالها سوخته ام تا شررم گردانی

 

 

سالها سوخته ام تا شررم گردانی

جگرم خون شده تا خونجگرم گردانی

تو که از حال دل سوخته ام باخبری

کرمی کن که زخود بی خبرم گردانی

توسن نفس مرا برده به صحرای عدم

چه شود در حرم خویش برم گردانی

زنده ام کرده ای از یک نگهت باز بکُش

به خدا گر بکشُی زنده ترم گردانی

از خودی تا بهخدا دست به دستم ببرند

گر به شمشیر بلایت سپرم گردانی

عمر من بود شب تاری و بگذشت به خواب

بلکه بیدار به وقت سحرم گردانی

هر چه ام سنگ سر راه تو هستم چه شود

که به یک نیم نگاهت گهرم گردانی

جز در خانه تو هیچ دری را نزنم

گر چه چون باد صبا در به درم گردانی

هرگز آن قدر ندارم که شوم زائر تو

بلکه با زائر خود همسفرم گردانی

گر چه چون دانه اشک از نظرت افتادم

باورم نیست که دور از نظرم گردانی

گر کنی خار گلستان غمت «میثم» را

به، که در وادی سینا شجرم گردانی