امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
سرشک سُرخم به رُخ روانه

 

سرشک سُرخم به رُخ روانه

غریب و زارم در آشیانه

شرر کشد از دلم زبانه

به سینه دارم غم زمانه

کسی زآه شراره خیزم

خبر ندارد به جز کنیزم

کجایی ای مهدی عزیزم

عدو مرا کُشت در آشیانه

بیا بیا ای فروغ دیده

نظاره کن بر من شهیده

دلم شکسته، قدم خمیده

که مانده کوه غمم به شانه

تو داغ مادر به سینه داری

مرا بود خون زدیده جاری

تو را بود اشگ سوگواری

مرا زسیلی به رخ نشانه

مدینه غرقِ شرار و دود است

بیا بگو جرم من چه بود است

که عضو عضو تنم کبود است

نشانه دارد زتازیانه

دوای من مرگ، اجل طبیب است

تمام دردم غم حبیب است

علی غریب است علی غریب است

نشسته تنها کنار خانه

خزان شدم چون گُل بهاری

به خود به پیچم به آه و زاری

که دیده صیّاد کُشد به زاری

کبوتری را در آشیانه

نوشته بر خاکِ تربت من

فلک خورد خون به غربت من

به یاد اندوه و محنت من

سرشک «میثم» بود روانه