امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سیری کنم در شهر دل تا بنگرم جای تو را

 

 

سیری کنم در شهر دل تا بنگرم جای تو را

سر بر کشم از آسمان بوسم کف پای تو را

اشکی به چشمم کن عطا تا شویمش از هر خطا

شاید ببینم لحظه ای رخسار زیبای تو را

عمری به صحرای جنون از دل خورد پیوسته خون

عاقل اگر بیند دمی روی دل آرای تو را

از کاسه بیرونش کشم یکباره در خونش کشم

چشمی که می خواهد ز من غیر از تماشای تو را

این در خیال وصل حور آن در تمنّای جنان

من از تو ای آرام جان دارم تمنّای تو را

قلب خرد را می درم هوش از دو صد لیلی برم

یک شب اگر مجنون شوم مجنون صحرای تو را

دل را به دستش می دهم جان را فدایش می کنم

بادار به گوشم آورد یک لحظه آوای تو را

روزی که درس عاشقی در مکتبت آموختم

دیدم ندیدم در الف جز قدّ و بالای تو را

گر دیده ام مایل به تو نادیده دادم دل به تو

زیرا که پیش از دیدنم دیدم تجلاّی تو را

«میثم» گرفتار تو شد ناقابلی یار تو شد

چون قطره کردم انتخاب آغوش دریای تو را