شجر خشکم و آتش زده طور توام
نار سوزانم و دلباخته نور توام
ساغر خالیدم و خلق پرم پندارند
آری آری تهی از خویش و پر از شور توام
تا تو دلدار منی با دل دیوانه من
غم عالم چه توان کرد که مسرور توام
با همه زشتی و پستی به تو بستم خود را
تو همه حُسنی و من وصله ناجور توام
گاه دور از تو به تو از همه نزدیک ترم
گاه نزدیک ترم از همه و دور توام
چه شود کلبه ام از روی تو روشن گردد
من که مشتاق تو گردیدم و مهجور توام
گرد و صد بار به عشق تو برندم سردار
باز بردار زنم خنده که منصور توام
هر کسی شهره به کاری شد و من شهره به این
که به کوی تو همانا سگ مشهور توام
گفتم و گویم و تا عمر بود خواهم گفت
تو سلیمان جهان استی و من مور توام
«میثم» از وادی سینای تو هرگز نرود
سالها در طلب شعله ای از طور توام