مجلس یزید
شگفتا! صوت قرآنت بپا کرده است غوغایی
زهی لبهای جانبخشت، چه دندانهای زیبایی
چرا لبهات مانند دو چوب خشک، خشکیده
تو که جاریست از چشمت میان تشت، دریایی؟
تلاوت میکنی در زیر چوب خیزران قرآن
میان تشت زر میبینمت؛ انگار یحیایی
که دیده صورتی خاکستری اینقدر نورانی؟
تو با رخسار خونینت چراغ و چشم دلهایی
مگر آن سنگها کم بود بر آیینۀ رویت
که زیر چوب هم سرگرم شکر حقتعالایی
شکست از چوب، دندان تو را پور ابوسفیان
به جرم این که نجل حیدر و فرزند زهرایی
نیازی نیست زیر چوب، قرآن خواندنت دیگر
تو خود یاسینی و فرقانی و نوری و طاهایی
چه از دیر و چه از مطبخ چه نوک نی چه تشت زر
تو از هرجا بتابی آفتاب عالمآرایی
تو در بالای نی هم آفتاب آسمان استی
تو زیر خیزران هم بر دو عالم حکمفرمایی
به بام آسمانها سرفرازی میکند «میثم»
اگر بر دیدهاش هنگام جان دادن نهی پایی