امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام خدا و سلام رسول

 

دربارۀ دفن شهدا

سلام خدا و سلام رسول

سلام علیّ و سلام بتول

سالم نبییّن سلام حسن

سلام امامان به سرّو عَلَن

سلام سماواتیان تا به عرش

سلام ملائک به عرش و به فرش

سلام و درود همه عالمین

به انصار پاک حسین و حسین

سلام تمام بنی فاطمه

به قرآن افتاده در علقمه

سلامی به زیبایی نورِ ماه

به خورشیدِ افتاده در قتلگاه

سلام نفس های شب های قدر

سلام بلند شهیدان بدر

به حُرّ و حبیب و به جُون و زهیر

به ضرغامه و عمرو و سیف و بریر

بدن هایشان همچو گل چاک چاک

سه روز و سه شب مانده بر روی خاک

ملک آدمی حور و وحش و طیور

از آن کشته گان می گرفتند نور

بدن بود و خاک بیابانشان

کفن بود زخم فراوانشان

بر آن پاک ها بین آن خاک ها

نشاید رسد دست ناپاک ها

نشاید پلیدان دنیا پرست

به آیات قرآن گذارند دست

زآل اسد چند زن با خروش

به مردان خود طعنه زن با خروش

گرفتند در دست، بیل و کلنگ

نمودند رخسار خود چنگ چنگ

به مردان زدند از تغیّر نهیب

که ماییم یار حسین غریب

گرفتیم ما بیل بر شانه ها

شماها بمانید در خانه ها

چرا نیست در قلب تان واهمه

از این کُشته و مادرش فاطمه

از این حرف، مردان به جوش آمدند

چو خون سر بسر در خروش آمدند

نمودند سینه سپر بر بلا

رسیدند در وادی کربلا

چه وادی پر از عطر و بوی بهشت

چه گفتیم، نه، اینجا بهشت است زشت

فتادند بر خاک آلاله ها

نود ساله ها سیزده ساله ها

چو تنهای عشّاق را سر نبود

شناسایی اینجا میسّر نبود

ستادند مبهوت با سوز و شور

که ناگه عیان شد سواری زدور

سواری که می داد بوی حسین

عیان در رخش ماه روی حسین

سواری که می بود نامش علی

جلال و جمال و مقامش علی

ندا داد از دور ای دوستان

بگردید با من در این بوستان

نباشید حیران نگرید سُست

من این کشته گان را شناسم دُرُست

به دستور او جسم انصار پاک

همه دفن گشتند در قلب خاک

به همراه آن یوسف فاطمه

نهادند رو جانب علقمه

چه دیدند؟ دیدند قرص قمر

شهیدی نه چشم و نه دست و نه سر

شهیدی به هر زخمِ او زمزمه

سرود سلامٌ علی فاطمه

تنش پاره تر از گُل یاس بود

وفا، عشق، ایثار، عبّاس بود

چو آبی که از چشمه ی مَشک ریخت

زهر چشم بر چشم او اشگ ریخت

سوار از دل خسته با احترام

صدا زد عمو جان علیکَ السّلام

سلامم به لب های خشکیده ات

به دست و به پیشانی و دیده ات

سلامم به مهر تو و خشم تو

به خونی که جاری شد از چشم تو

به دستور آن زاده ی فاطمه

بدن دفن گردید در علقمه

دوباره به هر سوی بشتافتند

گُل پرپر دیگری یافتند

گلی در بهاران جوان مرگ بود

که هر برگ برگش دو صد برگ بود

نشاید که تشبیه کردش به گُل

که سر تا قدم بود ختم رُسل

سوار از جگر گفت با احترام

برادر علی جان علیکَ السّلام

سلام ای سپهر ستاره شده

همانند تسبیح پاره شده

سلام ای به هم خورده زخمت گره

تنت چشمه چشمه شده چون زره

به ناگاه افتاد او را نگاه

در آن صحنه بر گودی قتلگاه

تن بی سری را دگر باره دید

در امواج خون مصحفی پاره دید

ورق هاش با خاک آمیخته

همه آیه هایش به هم ریخته

به هر زخمش از پای تا سر همه

نشان ها زگل بوسه ی فاطمه

دو چشمش به مقتل دو دستش به سر

ادب کرد و گفتا سلام ای پدر

سلام ای نشان همه تیرها

گُل آب خورده زشمشیرها

سلام ای لب از خون دل کرده تر

زبان تو از چوب خشکیده تر

سلام ای تنت مصحف ذوالجلال

زسُمّ ستوران شده پایمال

سلام ای غمت وقف دلهای پاک

تنت چشمه چشمه، دلت چاک چاک

زآل اسد خواست آن ممتحن

حصیری بیارند بر آن بدن

چو آن پاره پاره بدن سر نداشت

به جز زخم تن جامه در بر نداشت

بدن را به تعظیم برداشتند

گلو را روی خاک بگذاشتند

پدر در دل کربلا دفن شد

پسر هم به پایین پا دفن شد

ز «میثم» زخلق دو عالم تمام

به خون شهیدان درود و سلام